ایراس؛ رمان آبلوموف یکی از آثار محبوب ادبیات کلاسیک روسیه است. انتشار این رمان با موفقیت همراه بود و نشر این اثر دلیل پیدایش اصطلاح "آبلومویسم"در ادبیات روسیه و نیز ادبیات جهان شد. تنها یک ماه پس از ورود آن به بازار کتاب، دابرالوبوف این اثر را با قلم طلایی خود با عنوان "آبلمویسم چیست؟" به نقد کشید. سروش حبیبی کاملاً بجا و شایسته این مقاله را در انتهای ترجمه کتابِ آبلوموف جای داده است. تاثیری که رمان آبلوموف بر روسیه گذاشت، غیر قابل وصف است. غالب افراد تحصیل کرده روس آن را خوانده و می خوانند و در مورد آبلومویسم به بحث می نشینند و از این نظر، اثر ایوان گنچارف در شکل گیری مفهوم "آبلومویسم" بی مرگ و ابدی گردید. پدیده آبلومویسم حاصل شیوه زندگی مردم است. انتخاب این شیوه زندگی عموماً غیراختیاری است و از بدو تولد، افراد محکوم به آن هستند. بیماری آبلومویسم در ادبیات روسیه ریشه در اصول و اساس زندگی اشرافی دارد. آنکه عده اندکی از رفاه مادرزادی و منافع اجتماعی برخوردار باشند و در مقابل گروه بزرگی، ملزم و موظف به انجام کارهای آن گروه اندک. این همان خودخواهی بشری است که موجب عذاب روح لف تالستوی بزرگ گردید و دلیل نگارش کتاب "چه باید کرد؟" شد. اگر بخواهیم آبلومویسم را به درستی تعریف کنیم، بیماری تنبلی و کاهلی است، که حاصل آن چیزی جز بی هدف بودن در زندگی نیست. این دسته افراد زیر بار هیچ مسئولیتی نمی روند، عموماً از عشق و زندگی خانوادگی گریزان و هراسانند. نمونه های آبلومویسم در ادبیات روسیه فراوانند اما برجسته ترین آنها یوگنی آنگین پوشکین، پیچورین لرمانتوف، آبلوموف گانچارف و رودین تورگینف هستند. شاهدیم که آشکارا این نمونه های ادبی غالباً از میان اشراف و قشر مرفه جامعه برگرفته شده است. آبلومویسم در ادبیات مختص زندگی اشراف تعریف شده است اما آنطور که لف تولستوی بزرگ نیز در "چه باید کرد؟" بیان می دارد, این بیماری تنها مختص اشراف نیست و دو گروه عمده را در بر می گیرد: نخست آنان که در رفاه بی اندازه به سر می برند و خدمه فراوان در اختیار دارند و دیگر آنان که در فقر محض هستند. گروهی که میان این دو قرار می گیرند، یعنی آن دسته از مردم که نه بسیار غنی و نه بسیار فقیر هستند و حرفه و پیشه ای برای امرار معاش اختیار کرده اند و هدف و انگیزه ای در زندگی دارند، اصولاً از این تنبلی و سستی آبلوموفی به دورند. زندگی آبلوموف های اشرافی و آبلوموف های فقیر هر دو عاری از هدف است. آبلوموف های اشرافی غرق در رفاه هستند و خدمه فراوان دارند و آبلوموف های فقیر به نانی برای سیر کردن شکم خود راضی اند و روزگار را بی هدف سپری می کنند! هر دوی آنها خود را موظف به آموختن کاری نمی دانند. گروه نخست با این منطق که سیصد زاخار در اختیار دارد، از کار فاصله می گیرد و گروه دوم علی رغم فقر فراوان، دلیلی برای کار کردن نمی یابد! آنها هیچ یک مهارت و توانایی برای اداره زندگی خویش در دست ندارند. آبلوموف تقریباً تجسم و نمادی است از وضعیت روحی تیپیک یک ارباب (برده دار) که حق مسلم خود می داند دست به هیچ کاری نزند و تنها از امکانات و رفاه زندگی بهره مند شود. علتِ شیوه زندگی و بیماری تنبلی و کاهلی آبلوموف را گانچارف در تربیت او در دوران کودکی می یابد. همانگونه که دابرالوبوف می گوید، مشکل آبلوموف در ندانستن راه و روش اداره ملکش و حل مشکلات زندگی نیست، بلکه مشکل اصلی او در آن است که معنا و هدفی برای زندگی نمی یابد. بسیاری از نویسندگان بزرگ روس همواره در تکاپو برای یافتن معنا و مفهوم زندگی بوده اند و کوشیده اند دلیلی برای خلقت و هدفی برای زندگی خود بیابند ولی در مورد آبلوموف ها شاهد آنیم که نه تنها معنایی برای زندگی نمی یابند، بلکه حتی هدفی هم برای گذر زندگی خود هر چقدر هم پوچ و بی معنا باشد، برنمی¬گزینند. پایان متن/