سرگی میخائیلوویچ ایزنشتاین نامی است که میتوان تاریخ سیاسی روسیه را در قاب تصویر او دید. این کارگردان و تئوریسین سینمای روسیه در "ریگا" پایتخت "لاتویا" کشور کوچکی در همسایگی لیتوانی و روسیه در سال ۱۸۹۸ به دنیا آمد. پس از گذراندن دوران کودکی به خواست پدرش به تحصیل در رشته مهندسی عمران پرداخت تا شغل او را پیش گیرد اما علاقه سرگی جوان جای دیگری بود و روح آزادیخواه و انقلابیاش او را به سوی علاقهاش کشاند از اینرو در همان دوران تحصیل هم ساعات فراوانی را در سالنهای تئاتر و سینما گذراند.انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ کاملاً مسیر زندگی ایزنشتاین را تغییر داد. او پس از انقلاب در ارتش سرخ داوطلب شد و به سرعت با بروز استعدادهای هنریاش به واحد تئاتر ارتش وارد شد به طوریکه خودش در این باره میگوید: "اگرانقلاب اکتبر نبود نمیتوانستم آن سنتی را که مرا وا میداشت شغل پدرم را ادامه دهم بشکنم. مایه و توانايی شکستن این سنت در من وجود داشت اما فقط انقلاب به من این آزادی را داد که سرنوشتم را به دستان خودم بگیرم." او پس از پایان جنگ در ۱۹۲۰ از ارتش خارج شد و کارش را در جنبش تئاتر پیشرو پی گرفت. اما به زودی از امکانات تئاتر سرخورده شد و راهی سینما شد. همانا هدف ایزنشتاین در سینما "خلق هنری انقلابی و بدون مصالحه و وارد کردن ضربات پی در پی بر آگاهی و احساسات تماشاگر" بود و بررسی آثارش این ادعا را ثابت میکند. از اینرو میتوان او را بنیانگذار سینمای ایدئولوژیک دانست. این یعنی سینما از نگاه ایزنشتاین ابزار است ولی او به خوبی فهمید که برای استفادهی درست از این ابزار باید به فرم آن اهمیت داد یا به عبارت دیگر برای بیان درست یک محتوا باید از فرم درستی استفاده کرد به همین خاطر نوآوریهای یگانهای در تدوین و فیلمبرداری انجام داد حتی فرم رواییاش را با مضمون و محتوای فیلمهایش که همانا رخدادهای انقلاب روسیه بود، همسان و هماهنگ کرد. او برای این منظور قهرمان فیلمهایش را از یک فرد به جمع یا گروه (که از ارکان انقلاب است) تبدیل کرد. نوآوری او در زمینه تدوین تئوری مونتاژ فکری بود. این تئوری بر اساس همنشينیها و اصل تضاد دیالکتیکی هگل شکل گرفته است. ایزنشتاین معتقد بود که از طریق تضاد تصاویر میتوان به حداکثر تاثیر و مشارکت فکری بیننده رسید به این ترتیب که اگر دو مفهوم متضاد در کنار هم قرار بگیرند نتیجه میتواند مفهوم دیگری داشته باشد. برای مثال در فیلم "اعتصاب" نمای (الف) از شورش نافرجام کارگران به نمای (ب) کشتار گله گاوها پیوند میخورد، معنای نمادینی که از این دو نما نتیجه میشود این است که کارگران گله گاوند. این تئوری ایزنشتاین بر روی تجربههای پرآوازه "کولوشوف" که نشان داده بود معنای هر نمایی درونبافتی است و نیز از اندیشهگرهای ژاپنی که اعتقاد داشتند دو نشانه جداگانه، میتوانند از همنشینی با هم معنای سومی به وجود آورند (کودک +دهان = جیغ) بر میآید. نوآوری دیگر او در زمینه تدوین شکست زمانی است. یعنی اگر دو تصویر به دنبال هم بیایند (به صورت موازی) لزوماً به این معنا نیست که زمان تصویر دوم بعد از تصویر اول است. مثلاً تصاویر شروع جنگ و افتادن بمب و قحطی و بدبختی در میان تصاویر قراردادهایی که دولت موقت میبندد میآیند، در حالیکه شروع جنگ مربوط به مدتی بعد از عقد قرارداد بوده است. اما ایزنشتاین سعی میکند با کنار هم قرار دادن این تصاویر عامل جنگ و بدبختی را دولت موقت معرفی کند. وي در زمینهی فیلمبرداری نيز کارهای خلاقانهی بسياري انجام داده بود که ممکن است ساده به نظر بیاید اما در نظر گرفتن زمان این نوآوریها خلاقیت ایزنشتاین را نشان میدهد، برای نمونه میتوان تصویر هل دادن توپ را مثال زد که ایزنشتاین برای القای حرکت در این تصویر قابش را کج میگیرد. همهی این نوآوریهای فنی نشاندهندهی آن است که این سینماگر ایدئولوژیست یا محتواگرا چه قدر به فرم برای بیان درست محتوایش اهمیت میداد. با نگاهی کوتاه و مختصر به آثار این کارگردان شهیر سینمای روسیه میتوان با ابعاد وسیعتری از نگرش او به سینما آشنا شد. اعتصاب (۱۹۲۴) ایزنشتاین اولین فیلم بلندش را با نام "اعتصاب" در سال ۱۹۲۴ ساخت. این فیلم به عنوان اولین اثر انقلابی سینمای روسیه شناخته شد و بازتابدهندهی حداکثر اعتراض مهاجمانه مردم روسیه بود. رزم ناو پوتیومکین (۱۹۲۵) او در سال ۱۹۲۵ "رزم ناو پوتیومکین" که در فارسی به اشتباه "رزم ناو پوتمکین" ترجمه شده را ساخت که در مورد شورش ملوانان رزم ناو پوتیومکین علیه افسران تزار مافوق خود در جریان انقلاب ۱۹۰۵ روسیه بود و به خاطر سکانس معروف و تاثیرگذار "پلکان اودسا" که در آن سربازان تزاری مردم اودسا را قتل عام میکنند شهرت جهانی پیدا کرد. اکتبر (۱۹۲۷) فیلم بعدی او "اکتبر" نام دارد که در سال ۱۹۲۷ به مناسبت دهمین سالگرد انقلاب ۱۹۱۷ روسیه ساخته شد. او در این فیلم صحنههای تظاهرات کارگران را با اشیاي نمادین مثل مجسمه ناپلئون و صلیب و ... به زیبایی به تصویر کشید اما چون جو انقلابی در روسیه در حال شکسته شدن بود نمایش این فیلم با انتقادهای فراوانی همراه بود. کهنه و نو (۱۹۲۹) وي در اثر بعدی خود به سراغ طرحی رفت که قبل از فیلم "اکتبر" به او پیشنهاد شده بود. این فیلم "کهنه و نو" نام داشت که دربارهی سیاستهای کشاورزی روسیه بود و تحول یک روستایی روسی که با اشتراکی شدن مزارع از فقر به رفاه رسیده بود را نشان میداد، البته این فیلم چون به مذاق مقامات روسیه خوش نیامد با سانسور زیادي مواجه شد. او در سال ۱۹۲۹ سفری به امریکا داشت و در آنجا با چاپلین و والت دیسنی آشنا شد و چند فیلمنامه برای شرکت پارامونت نوشت که مورد قبول واقع نشد و عملاً در امریکا با شکست مواجه شد، البته در همان زمان تصمیم گرفت در مکزیک فیلمی با نام "زنده باد مکزیک" بسازد ولی فیلمبرداری این کار خیلی طول کشید و به همین خاطر کار نیمه تمام متوقف شد. بژین مدوف (۱۹۳۶) ایزنشتاین اولین فیلم صامتش را با نام "بژین مدوف" در سال ۱۹۳۶ ساخت و درباره گروهی از جوانان بود که از یک مزرعه اشتراکی در مقابل گولاکها (دهقانهای ثروتمند) دفاع میکردند. اما چون سیاست مقامات روسیه دربارهی مزارع جمعی تغییر کرده بود این فیلم را هم تخریب کردند و حاصل دو سال کار ایزنشتاین از بین رفت. الکساندر نوسکی (۱۹۳۸) "الکساندر نوسکی" روایتی تاریخی از مقاومت مردم روسیه در مقابل متجاوزین (توتون) بود. این فیلم به خاطر پیشبینی خطر کشور گشایی آلمان فاشیستی تحسین شد ولی به خاطر انعقاد توافقنامه بین استالین و هیتلر غیر قابل پخش شد و دوباره با آغاز جنگ جهانی دوم و تجاوز آلمان نازی به روسیه اجازه پخش پیدا کرد. ایوان مخوف (۱۹۴۴) آخرین اثر سینمایی ایزنشتاین یک پروژه سه قسمتی به نام "ایوان مخوف" نام داشت که قسمت سومش هیچ وقت ساخته نشد. قسمت اول این پروژه در سال ۱۹۴۴ با موفقیت فابل ذکری مواجه شد که حتی چون با نگرش استالین به تاریخ روسیه مطابقت داشت، جایزه استالین را هم نصیب ایزنشتاین کرد. اما برای قسمت دوم آن که در سال ۱۹۴۶ ساخته شد اتفاق کاملاً متفاوتی افتاد، تا سالها پس از مرگ ایزنشتاین اجازه پخش پیدا نکرد، ظاهراً استالین در قسمت اول با شخصیت ایوان مخوف همزادپنداری کرده اما قسمت دوم انتظارات او را برآورده نکرده است. وي در اواخر عمرش تئوریهای سینمایی و خطراتش را مکتوب کرد و نتیجه آن چهار کتاب "شکل سینما"، "معنای سینما"، "یادداشتهای یک کارگردان فیلم" و "خاطرات فناناپذیر" شد. سرگی ایزنشتاین زندگی پرفراز و نشیبی را گذراند و عاقبت در سال ۱۹۴۸ پس از یک سکته قلبی در ۵۰ سالگی درگذشت. نويسنده: نصيرالدين ملكي، عضو شوراي فرهنگي ايراس