آقاي کروپین، كمي از خودتان بگوييد. من متعلق به خانوادهاي روستایی از اعماق روسیه هستم. سال ۴۱۱۴ در منطقه اورال متولد شدهام. دوران کودکی، نوجوانی و جوانیام را در همان منطقه زادگاهم پشت سر گذاشتم. تمام زندگی در حال نوشتن بودهام. جالب است این را هم بگویم که وقتی سیزده سال داشتم، در دفتر خاطراتم نوشتم: "من نویسنده خواهم شد. من نویسنده مردمی خواهم بود و به عنوان یک نویسنده روس خدمت خواهم کرد. این آرزوي من است و براي دستیابی به این هدف زندگی میکنم". یادداشت را هنوز هم دارم. برادرم آلبوم زیبایی از عکسهاي خانوادگی برایم درست کرده و این یادداشت را ضمیمه آن ساخته است. در سن شانزده سالگی به عنوان ویراستار یکی از مجلات محلی منطقه اورال فعالیت جدي خودم را آغاز کردم. سپس وارد دانشگاه منطقهاي تربیت مدرس مسکو شدم و به تحصیل در رشته ادبیات پرداختم. در آن زمان براي ورود به دانشکده ادبیات امتحان ورودي برگزار نمیکردند. به ما زبانهاي لاتین و یونان باستان را آموزش میدادند. در همان دوران با همسر اولم آشنا شدم و ازدواج کردیم. پس از پایان تحصیلات در مسکو مشغول به کار شدم. البته، ما در حومه مسکو، یک آپارتمان کوچک یک اتاقه داشتیم، اما زندگی را به خوبی سپري میکردیم. براي امرار معاش، نمایشنامههاي تلویزیونی مینوشتم. درآمد کمی داشتم، اما چارهاي نبود. همانطور که گفتم، همیشه مشغول نوشتن بودم. یکی از آثارم که "آب حیات" نام دارد و در قالب داستان نیمه بلند نوشته شده است را تا شش سال نمیتوانستم چاپ کنم. هر بار مجلات از چاپ آن امتناع میکردند. نهایتاً یکی از مجلات معتبر آن زمان، "مجله نووي میر" پس از شش سال انتظار حاضر به چاپ کتاب شد، در حالیکه بخشهاي زیادي از آن را حذف و سانسور کرده بود. این اثر باعث شد که تعداد زیادي از خوانندگان با نام من آشنا شوند. داستان نیمه بلند دیگرم "روز چهلم" نیز به همین سرنوشت دچار شد. به خاطر شرایط آن دوره، قسمتهاي عمده اثر را حذف کردند. با این حال، سرنوشت این دو کتاب براي من شهرت آورد. تا قبل از این دو کتاب هم رمان "نجات و قربانی" و چهارده داستان نیمه بلند دیگر نوشته بودم که دست کمی از دو کتاب ذکرشده نداشتند، اما سرنوشت اینطور خواسته بود. سالهاي ۴۱۲۱ تا ۴۱۱۲ سردبیر مجله "ماسکوا" شدم. تیراژ این مجله به ۲۷۷ هزار نسخه میرسید. سال ۴۱۱۷ به خاور میانه رفتم. در اصل نویسندگان عرب مرا دعوت کرده بودند و با یاسر عرفات هم دیداري داشتم. این دعوت به خاطر یکی از مقالات من در مجله بود که با عنوان "سلاحهاي شیمیایی در دست اسراییل علیه فلسطینیان" منتشر شد. میتوان گفت که این موضوع از نظر مطبوعات جهانی، محرمانه به شمار میرفت. پس از آن مطلب دیگري با عنوان "سوداگران مسیحیت روسیه را به کجا کشاندهاند؟" نوشتم که در روزنامه و مجله "وستنیک" (خبرنامه) منتشر شد. دو مطلب دیگر هم زیر عنوان "ما بدون روسیه همچون غبار کنار جاده هستیم" و "فغان در بیابان" براي همین روزنامه نوشتم. این مباحث را تا موضوع "تبیین دموکراسی" و "دموکراسی در مکاتب عوافریبانه یونان باستان" ادامه دادم. من قصد داشتم با عنوان کردن این مطالب به "ادعاهاي دولتها نسبت به برقراري دموکراسی و حکومت مردم سالار" اشاره کنم. میخواستم نشان دهم که همه اینها تنها فریب و ادعاهایی واهی است. در فاصله سال هاي ۴۱۱۴ تا ۲۷۷۴ میلادي، هیچ کتابی منتشر نکردم. یکی از دلایلش هم البته، آتش گرفتن آپارتمان محل سکونتم بود که در این حادثه، تمام دستنوشتههایم سوخت و نابود شد.(به شوخی میگوید): البته، من معتقدم که براي پاکسازي بد نبود. پس از یک دوره ده ساله سکوت، پانزده اثر از من در طول سال گذشته به چاپ رسید. یکی از حوادث گرانقدر زندگی من، زمانی بود که براي تدریس در آکادمی دینی مسکو دعوت شدم. من در آنجا اصول فرقه ارتدوکس و مسیحیت را تدریس میکردم. پس از آن به عنوان یکی از اعضاي هیات علمی آکادمی انتخاب شدم. تا جایی که ما شنیده ایم، شما برنده جایزه کریل و مفودي هم هستید؟ بله، درست است. این اولین جایزه من بودم. به طور کل، من همیشه از دریافت جایزه ادبی امتناع کردهام. اما این جایزه، به خاطر فعالیتهایی بود که همراه با سایر برادران دینی در کلیساي مسیح منجی داشتیم. معناي نگارش و نویسندگی در دوره اتحاد جماهیر شوري بسیار متفاوت بود. موضوعات و نویسندگان بسیار قوي بودند. نویسندگان آن دوره از نظر مالی شرایط بهتر و عادلانهتري داشتند. به نظر شما، چرا استالین از نویسندگان حمایت میکرد؟ مشخص است. چون آنها از استالین حمایت میکردند. همه نویسندگان به نوعی مدیحهسرایی نیز میکردند. باریس پاسترناك، مندلشتیاین و بسیاري از نویسندگان بزرگ آن دوره با نوشتههاي خود او را میستودند. اما، همه میدانند که اگر سیستم حکومتی تنها بر پایههاي اقتصاد و سیاست پیش برود، دوام آن طولانی نخواهد بود. تاریخ همیشه بر این حقیقت صحه گذاشته است. چه فاکتور دیگري، به اعتقاد شما، براي حفظ این سیستم ضروري مینماید؟ دین. چرا خاورمیانه قوي است؟ چون نقش دین در آن پررنگتر است. در حال حاضر، روسیه هم به همین سمت و سوي در حرکت است. اکنون، ما به این نتیجه رسیدهایم و پروسه احیاي دین در روسیه آغاز شده است. آنچه که امروز در بسیاري کشورها و همچنین روسیه مد شده، در قالب واژه کثرتگرایی و تحملپذیري بیان میشود. به اعتقاد من، تحملپذیري، تا حدي بشر را به سوي ابتذال کشانده است. سوال من این است: چرا باید مردم یک جامعه با پدیده همجنسگرایی کنار بیایند؟ چنین چیزي قبیح است، وحشتناك است! این گونه انحرافات بشري، باعث تحقیر احساسات سایر مردم جامعه میشود. روسیه کشوري است غنی از نظر حکمت و دانش. در روسیه و در مذهب ارتدوکس به خانواده همچون نهادي مقدس نگاه میکنند، ازدواج، عشق، همه مقدس هستند. و یک مرتبه در این میان، چنین مسالهاي ظهور میکند. به طور کل میخواهم این نتیجه را بگیرم که دوره کنونی در روسیه، زمان مناسبی براي یک نویسنده خوب نیست. حتی تکنولوژي هم در این میان نقش بازدارنده دارد. سابق، نویسنده داستان یا رمانش را با دست مینوشت، اما امروز انتشارات همه را موظف میکند که مطالب خود را به صورت تایپ شده تحویل دهند. همین مساله شکافی میان نویسنده و اثر ایجاد میکند. من وقتی با دست مینویسم، احساس بهتري به نوشتههایم منتقل میکنم، در حالیکه که کامپیوتر این حس را از متن میگیرد و اجازه برقراري ارتباط با مطالب را نمیدهد. امروز، تعداد مطالب تایپشده، افزایش یافتهاند، اما از نظر محتوي ضعیفتر شدهاند. اگر بخواهید ممیزه خاصی را براي متمایز ساختن ادبیات امروز روسیه از ادبیات کلاسیک تعیین کنید، چه چیزي را عنوان میکنید؟ ادبیات نسل گذشته و خط مشی افرادي همچون بونین، شولوخوف، تواردوفسکی، بیکوف، آبراموف و ... در ادامه ادبیات کلاسیک روسیه بوده است. زیرا سبک رئال روس با رئال سوسیالیستی در یک خط موازي قرار گرفته و همدیگر را نقض نمیکنند. افرادي همچون پاول کارچاگین و پاول واسوف شخصیتی قوي داشتند. آنان شخصیتهایی را میآفریدند که براي سعادت مردم و کشور مبارزه میکردند. چنین ایدههایی در ادبیات دوره شوروي بسیار توسعه یافته بود. اما زمانی که حکومت شوروي راسرنگون کردند، همه چیز را از دست دادند. به قول روسها "با کمونیسم مبارزه کردیم و گیر روسیه افتادیم." در دوره شوروي بسیاري از نزدیکان و اطرافیان من به کار نویسندگی مشغول بودند. همه از سانسورها و سختگیريها شکایت میکردند. حتی گاهی مجبور میشدیم که آثارمان را براي چاپ به مجلات غربی ارسال کنیم. اما زمانی که دوره پرسترویکا فرا رسید و سانسور را حذف کردند، نویسندگان دیگر چیزي براي نوشتن نداشتند. ایده جدیدي در ذهنشان شکل نمیگرفت. ادبیات کلاسیک روسیه بسیار غنی بود، زیرا پشتوانه خوبی داشت. شما به خوبی مطلع هستید که ادبیات نوشتاري، از ادبیات شفاهی (فولکلور و حماسه) پدید میآید. پس باید گفت که اگر درژاوین وجود نداشت و ادبیات شفاهی را مکتوب نمیکرد، پوشکین هم به دنبال او ظهور نمیکرد. و اگر پوشکین نبود، نسل بعد از وي هم نبودند. مسلماً در ایران هم به همین شکل بوده است. ادبیات حماسی معمولاً یک موضوع دارد که به اشکال مختلف مطرح میشود: "جنگ میان خوبی و بدي"، "جنگ بین ظلمت و روشنی"، "شیطان و خدا". تمام قصه ي دنیا همین است، یا به سمت خوبی میرویم و یا از آن فاصله میگیریم. قصه نفت و پول و قدرت هم از همینجا شروع میشود. وقتی از خوبی فاصله بگیریم، به جنگ عراق، بمباران لیبی و ... میرسیم. البته، هیچ کس افسوس نمیخورد که ایدئولوژيهاي دوره شوروي از میان برداشته شدهاند. کسی به خاطر نابود شدن مارکسیسم، لنینیسم و استالینیزم گریه نمیکند. اما مساله اینجاست که ما متحد بودیم. بحث، بحث قدرت بود و نه هیچ چیز دیگر. باید قدرتمند میبودیم! زمانی که موشکهاي ما در کوبا بود، امریکا راهی براي نزدیک شدن به روسیه جستجو میکرد، اما زمانی که راکتهاي امریکا در لهستان مستقر میشوند، ما مجبور میشویم چارهاي بیاندیشیم. نگاه شخص شما به دوران شوروي چگونه است؟ من در اتحاد جماهیر شوروي متولد شدم. اینجا زادگاه من است. من احساس میکردم که تمام دنیا با نوعی احترام به این اتحادیه نگاه میکردند. البته، برخی نیز با نفرت. اما این نفرت، به خاطر قدرت گرفتن اتحادیه بود. من در زمان اتحاد شوري، دبیر اجرایی اتحادیه نویسندگان بودم. رسیدن به این درجه چندان ساده نبود. اما امروز، احساس آن دوران را ندارم. انگار برخوردها و نگاهها تغییر کرده و متاسفانه، بسیار بد شده است. زیرا دیگر کسی روي قدرت ما حساب نمیکند. شرایط امروز، حاصل اشتباهات خود ماست. ما، خودمان مقصر هستیم. زمانی که فقط به مادیات دنیا توجه کنی و از معنویات غافل بمانی، همه چیز را از دست میدهی. ما کشور را از دست دادیم و من واقعاً، دلم میسوزد. ناراحتی من به خاطر از دست رفتن ایدئولوژي کمونیستی و سوسیالیستی نیست، بلکه به خاطر نابودن شدن وطن و زادگاهم است. ما قوي بودیم، میتوانستیم قیمتهاي جهانی را براي منابع انرژي، آهن، پنبه و بسیاري دیگر تعیین کنیم، به کشورهاي زیادي کمک میکردیم. روسها معروف هستند به اینکه "آخرین پیراهنشان را هم اهدا میکنند". خوشبختانه، ارتباطات اکنون در حال احیا شدن است. بلاروس، قزاقستان و دیگر متحدین سابق دوباره به حلقه سابق بازمیگردند. آقاي کروپین، تا چه اندازه با آثار نویسندگان جوان آشنا هستید؟ سوال بسیار خوبی مطرح کردید. بله، من آثار نویسندگان جوان را همیشه مطالعه میکنم. در حال حاضر، در روسیه فضاي مجازي ادبی به وجود آمده است. در این فضاي مجازي، آثار ادبی نویسندگان جوان معرفی میشود. من قبلاً، با شک و تردید به این قضیه نگاه میکردم، اما الان جزو طرفدارانش هستم. این فضا واقعاً بر ذهن و قلب تاثیر گذار است. من خودم مولف سایت روسکایا لینیا هستم. همین امروز یک تحلیل در این سایت گذاشتم. این سایت به اداره روحانیت روسیه تعلق دارد و در آن نسل جوان به معرفی کتابها و آثارشان میپردازند. البته، ذکر این نکته هم مهم به نظر میرسد که نویسنده امروز، هیچ امکاناتی دریافت نمیکند، نه از نظر مالی تامین میشود و نه بهاي زیادي به وي میدهند. با این حال، باز هم به فعالیت خود ادامه میدهند. چه کسی کارهاي این نویسندگان جوان را ارزیابی میکند؟ نگاه شما به کارهاي آنها چگونه است؟ ما در این سایت، هیات تصمیم گیرنده داریم. آثار بررسی میشوند و براي درج آنها در سایت، نیاز به توصیهنامه از جانب سه نفر هست. این توصیهنامهها را اعضاي اتحادیه نویسندگان روسیه مینویسند که هر کدام سابقه پنجاه ساله در این کار دارند. این پروسه مشکل است. ما در روسیه عبارتی داریم که میگوید: "به افراد با استعداد باید کمک کرد، افراد بی استعداد، مسیرشان را به طرق دیگر پیدا میکنند." این افراد با کمک اسپانسرهاي خاص و یا با پرداخت بهاي سنگین، کتابهایی منتشر میكنند که ظاهرش چشم را خیره میکند. ضمن اینکه در تیراژ بالا کتاب منتشر میشود. اما افراد مستعد به سختی جلو میروند. نگاه شما به ادبیات شرق چگونه است؟ من با احترامی خاص به ادبیات شرق نگاه میکنم. زیرا این ادبیات توانسته است با استمداد از ابزارهاي ادبی در اذهان افراد دگم رخنه کند. این مساله حایز اهمیت است. من معتقدم که ادبیات باید یک هدف متعالی را پیش روي خود قرار دهد. موضوعات عشق زن و مرد و تحسین و تمجیدها از زیباییهاي ظاهري و امثالهم چیزي به دست نمیدهند. در یک جمله میتوان گفت که ادبیات شرق معناگرا ست. حسی متعالی در آن نهفته است. عشق به خداوند، علاقه به خانواده و این قبیل موضوعات را از طریق ابزارهاي ادبی میتوان ترویج کرد. به همین خاطر است که میگویم ادبیات شعري شما غنی است. این ادبیات جاودان است. من ادبیات شرق را در ذیل ادبیات زنده جاي میدهم. ادبیات آلمان هم به اعتقاد من زنده است. گوته، شیلر، و هرمان هردر نمونههاي بارز ادبیات آلمان هستند. لطفاً بفرمایید، در داد و ستد ادبی دوره کنونی، تاثیر ادبیات غرب بر ادبیات روس تا چه اندازه است؟ من فکر میکنم که این دوره به سر آمده است. ادبیات روس زمانی تحت تاثیر ادبیات غرب قرار داشت. اما اکنون این تاثیر وجود ندارد. ادبیات روس در دوران کلاسیک خود به نقطه اوج رسید، زیرا از تکرار اشتباهات دیگران اجتناب ورزید. ادبیات روس بر مبناي متون دینی و کتب مقدس دین مسیحیت شکل گرفت. به همین خاطر میتوان گفت که این ادبیات بر پایه آثار فولکلور از یک طرف و دین ارتدوکس از طرف دیگر رشد کرده و ثمر داده است. اگر بخواهیم شکل ایده آل را در نظر بگیریم، صحبتهاي شما کاملاً درست است. اما ادبیات امروز روس با پدیده دیگري روبرو شده است و با نگاهی به کتب برگزیده سال و جوایز مختلف ادبی در داخل کشور، متوجه تاثیرگذاري جهتگیريهایی از خارج کشور میشویم. نظر شما چیست؟ کاملا درست است. دلیلش هم این است که تمام این جوایز ضد روسی هستند. تمام این جوایز "بوکر" و کتاب سال و امثالهم، از نظر من بیارزش اند. خودستایی نباشد، اما من نویسندهاي بوده ام که در تمام عمرم از دریافت هرگونه جایزه در این قالب امتناع ورزیدم. اولین بار در جایزه "تالستوي" نام مرا انتخاب کردند، که حتما با آن آشنا هستید. و من در پاسخنامهاي براي آنها نوشتم و گفتم که این جایزه، "آموزش تاریکاندیشی" است. تنها جایزهاي که با میل و رغبت حاضر به پذیرفتنش شدم، جایزه کریل و مفودي بود. در این رقابتها، غالباً کسانی انتخاب میشوند که سیاهنمایی بیشتري در خصوص روسیه میکنند. هر کس سعی میکند به نوبه خود، تاریکیها و مسایل نامطلوب را از لابلاي حوادث زندگی روسیه بیرون بکشد و بر چهره آن بکوبد، تا جایزه را از آن خود کند. به همین خاطر است که میگویم، این برنامهها، ضد روسی هستند. به اعتقاد من این گونه کتابها عمر چندان زیادي ندارند. آنها پیش از مولف خود میمیرند. به طور کل، در روسیه اگر میخواهی نویسنده شوي، اول باید بمیري. بعد از مرگ، ده پانزده سال صبر کنی تا نامت معروف شود. افراد زیادي را در طول زندگی خود دیدهام که قهرمانان دوره شوروي و برندگان جوایز متعدد ادبی و غیر ادبی شدهاند، نمایندگان شوراي عالی، مولفین کتب چند جلدي و غیره غیره که حتی امروز نامشان هم به گوش کسی آشنا نیست. تمام آنچه که انجام دادهاند به سیاه چاله تاریخ پیوسته است. در زمان شوروي نویسندگان تشکلی داشتند با عنوان کانون نویسندگان که در قالب آن با یکدیگر به تعامل میپرداختند. تا جایی که ما متوجه شدهایم، نویسندگان در دوران پس از فروپاشی این تشکل واحد را از دست دادهاند. آیا هماکنون تشکلهاي متعددي از نویسندگان معاصر وجود دارد، و این تشکلها چه تمایزاتی با یکدیگر دارند؟ در یکی از کتب انجیل ما با چنین عبارتی روبرو میشویم: "باید افکار و اندیشههاي مختلف بیان شوند تا از میان آنها بهترین را برگزینیم". البته، همیشه این اختلاف نظرها و اندیشههاي متعدد وجود داشتهاند، اما در دوره کنونی بارزتر هستند. پروسهاي که اکنون در روسیه جاري است، متحد ساختن همه محافل حول اندیشهها و تعالیم ارتدوکس از یک طرف و اسلام از طرف دیگر است. به عبارتی دو خط مشی کلی در روسیه وجود دارد. ما اکنون جریانی از نویسندگان قوي در فدراسیون روسیه داریم که در تاتارستان و باشقیرستان مشغول به فعالیت هستند. به غیر از این، مسلمانان قفقاز هستند که حول محور ادبیات بر مبناي تعالیم اسلام و قرآن فعالیت دارند که از میان آنها میتوان به رسول همزتوف اشاره کرد. و ما هم در اتحادیه و تشکل خودمان حول محور تعالیم کلیساي ارتدوکس فعالیت داریم. من خدا را شکر میکنم که در حال حاضر ارتباط میان ما با تشکلهاي اسلامی بسیار دوستانه و خوب است و امیدوارم که چیزي نتواند بر این ارتباط خدشه وارد کند. و اگر بخواهیم فارغ از تقسیمبندي بر اساس اسلام و مسیحیت، کمی ریزتر شده و تعامل میان نویسندگان را بر اساس سبک نگارش آنها بررسی کنیم، به نظر شما نویسندگان کتب جنایی، رمانهاي به اصطلاح زنانه و یا کتب "زرد" که معمولاً خوانندگان زیادي هم دارند، تعاملی با سایرین دارند، یا اینکه هر گروه بر مبناي سلیقه و نوع نگارش تشکل خاص خود را دارند؟ من نام این قبیل آثار را کالاي مصرفی میگذارم. اگر بخواهیم رمانهاي جنایی و کارآگاهی روسیه را با آثار همچون آثار آگاتا کریستی و امثال وي مقایسه کنیم، مسلماً، آثار نویسندگان روس در سطحی کاملاً ابتدایی قرار دارند. اما، بالاخره این كتابها خوانندگان خود را دارند و براي خواننده همین کافی است که بداند "قاتل چه کسی است؟" با همین انگیزه داستان را تا انتها دنبال میکند. در سنت ادبی روسیه، همیشه مهم این بوده است که نیمه پر لیوان را ببینیم و از اندیشههاي منفی اجتناب ورزیم. اما امروز جریات دیگري وارد ادبیات شدهاند. نمونه بارز این تغییر و تحولات را میتوان به طور مثال در اثر "مرغ دریایی" چخوف بررسی کرد که آن را بازنویسی کردهاند و حالا سوال جدیدي در اثر مطرح میشود: "چه کسی قهرمان داستان را کشت؟" امروز میگویند که قهرمان به زندگی خود پایان نداده، بلکه هر یک از شخصیتهاي داستان میتوانند در مظان اتهام قرار بگیرند!! من این آثار را سطح پایین ارزیابی میکنم و آنها را خالی میبینم. جریانات تاریخی نشان میدهند که در دوران پس از فروپاشی، ذائقه جامعه روس در حوزه ادبیات دچار افت شدیدي شده است و افرادي که تا امروز آثار نویسندگان قدر روس همچون تالستوي و چخوف را در دست داشتهاند، اکنون به ادبیات سطح پایین و مبتذل روي آوردهاند. اما، طی چند سال اخیر، شاهد موج دوم تحولات هستیم و این بار، جامعه دوباره به سمت ادبیات معناگرا میرود. نظر شما در این خصوص چیست؟ بله، پس از دوره پرسترویکا، نویسندگان کتب سطح پایین و یا حتی مبتذل مجال یافتند تا کالاي خود را به بازار عرضه کنند. سینما هم به همین شکل درآمد. فیلمهاي مبتذل با موضوعات جنایی، رمانتیک، بیمحتوا و ... به سینماي ما هجوم آورد. این آزادي بیمورد سبب نابودي جامعه شد، خانه به دوشی، طلاق، زنان خیابانی، انحرافات و ناهنجاريهایی از این قبیل همه دستاورد این تهاجم بودند. به اعتقاد من، اینها نشانههایی از هنر شیطانی هستند. و همانطور که شما هم اشاره کردید، اکنون دوباره میخواهیم به اصالت خودمان بازگردیم، میخواهیم دین را احیا کنیم. مردم از این موضوعات خسته شدهاند و میفهمند که اینها همچون سم خطرناك هستند. این پروسه به کندي پیش میرود، اما پیشینه ما به آن کمک میکند. دین مسیحیت هم همچون اسلام در درون خود به شاخهها و فرقههاي متعددي تقسییم میشود. اما همیشه یک جریان اصلی و مرکزي وجود دارد که میتواند همه را تحت کنترل بگیرد. ما براي نجات روسیه، به همین جریان اصلی امید بستهایم. شما هویت روسی را چطور تعریف میکنید، چه مولفهها و عناصري را براي هویت روسی میتوان مشخص کرد؟ احتمالاً، جریان اخیر را درباره کمربند مریم مقدس در مسکو شنیدهاید. مردم از اقصی نقاط کشور به مسکو آمده بودند و ساعتهاي طولانی، گاه تا ۴۶ ساعت، در صف میایستادند تا دستشان را به این کمربند برسانند. باد و سرما و باران برایشان اهمیت نداشت. خود من هم در همان صف بودم. این حادثه، مراسم تشییع الکسی اسقف اعظم روسیه را به خاطر من آورد. همه تاریخ روسیه را میدانند. همه میدانند که تا قبل از جنگ جهانی دوم، دولت کلیساها را نابود میکرد، معابد را آتش میزدند و روحانیون را میکشتند. با این حال، آمارهایی موجود است که نشان میدهد، ۲۷ درصد افرادي که در جنگ بودند، با شجاعت اذعان میکردند که پیرو مسیحیت ارتدوکس هستند. اگر شب تولد مسيح سري به کلیساها در سطح مسکو بزنید، میبینید که چه جمعیتی در کلیساها حضور دارند. این در حالی است که سنت عید پاك در غرب تقریباً از بین رفته است. در کشورهاي غربی تولد مسیح حالت نمایشی پیدا کرده، بابانوئل وسیلهاي است براي تجارت و در یک کلام، تجارت است که بر جامعه حکومت میکند. احیاي باور دینی در نخبگان دولت روسی و در میان اندیشهآفرینان در جامعه به چه گونه است؟ متاسفانه از این نظر ضعیف هستیم. مقامات و نخبگان در مراسم مختلف شرکت میکنند، در مقابل محراب میایستند و ظاهراً در کنار مردم عبادت میکنند. اما وقتی به حوزه ادبیات و هنر میرسیم، همه چیز به گونهاي دیگر درمیآید. به طور مثال، چندي پیش، ولادیمیر پوتین نویسندگان روس را به منظور آشنایی دعوت کرد. ما همه آماده شدیم، حتی خود من مطلب کوتاهی را آماده کردم. اما، توجه اصلی به نویسندگان آثار جنایی و رمانهاي سطح پایین معطوف شد. همین جریان نشاندهنده سطح افرادي است که ما را احاطه کردهاند. و یا تبریک رییسجمهور در شب سال نو، واقعاً حیرتانگیز بود. چطور نخست وزیر یک کشور که دین اول آن مسیحیت است، میتواند در هنگام تبریک سال نو بگوید: "آغاز سال اژدها را به همه شما تبریک میگویم." در حالیکه اژدها هیچ ارتباطی با فرهنگ ما ندارد و سمبل کشورهایی همچون ژاپن و چین است. من تنها پوتین را مقصر نمیدانم، بلکه افرادي مقصر هستند که متن سخنرانی وي را تنظیم میکنند. مساله دیگر این که، در میان نخبگان، نمایندهاي از کلیسا وجود ندارد. ما در تاریخ روسیه شخصی همچون درژاوین را داریم که هم ادیب بود، هم نخبه سیاسی و هم نماینده روحانیت کلیسا. در روسیه امروز، نویسندهاي که نگاهی هویتگرا و جدي به ادبیات دارد، میتواند درآمد مکفی از این راه کسب کند؟ براي چنین افرادي زندگی سخت است و درآمد ناکافی. قیمتها دایماً در حال رشد هستند، اما درآمد ما به شکلی است که دایماً باید به فکر تامین مخارج زندگی باشیم. به طور مثال، در خانواده ما، همسرم بیشتر خرج خانواده را به دوش میکشد. تازگیها یکی دیگر از کتابهایم منتشر شدند، اما حتی یک کوپک هم هنوز به من ندادهاند. با این حال، من عقیده دارم که اگر نوشتههایم خواننده دارند، پس باید به نوشتن ادامه بدهم، در غیر این صورت به آنها خیانت کردهام. به طور کل، من خودم را یک نویسنده سعادتمند میدانم. من به لطف خوانندگانم، سعادت را تجربه کردهام. کتاب نامیرا است. همیشه باقی میماند و به خاطر قدرت جذبهاي که در آن نهفته است، افراد را به سوي خود میکشد. به عنوان آخرین سوال، ظاهراً شما به ایران هم سفري داشتهاید. چه برداشتی از ایران، فرهنگ و ادبیات این کشور داشتهاید؟ بهترین خاطراتم را از این سفر دارم. بهترین تصاویر را در آنجا دیدهام. مسجد کبود اصفهان، شهر تبریز، دروازه قرآن شیراز، مقبره شاه نعمتالله ولی ماهان و زیبایی چهره مردمان این کشور. البته، این سفر به حدود ۴۵ سال پیش برمیگردد، اما خاطرات من از این کشور براي همیشه در ذهنم ثبت شدهاند. ما براي یک میزگرد ادبی به تهران رفته بودیم. به غیر از من افرادي همچون والنتین ساروکین شاعر، روسلان موخمديیف نویسنده و یک مترجم زبان فارسی در این هیات حضور داشتند. فصل پاییز، هواي معتدل، خورشید در پهناي آسمان و تصاویر زیبا در اطراف. از پاکیزگی شهرها لذت بردم و از اینکه هیچ انسان مستی را در خیابانها نمیدیدم. مردم روسیه ایران را از طریق سه شخصیت روس میشناسند: یسنین شاعر و نویسنده، آفاناسی نیکیتین اولین جهانگرد روس و توجه پوشکین به شرق. من در پایان میخواهم یک مطلب را اضافه کنم. میخواهم بگویم، به محض اینکه دشمن بتواند بر مسیحیت و اسلام غلبه کند، ما نابود خواهیم شد. بنابراین، باید با هم دوست و متحد شویم. ما دشمن مشترك داریم. منبع: فرهنگ روس، مصاحبه کننده: فرزانه شفیعی