ديباچه ايراس: فئودور ميخائيلوويچ داستايفسکي، از نويسندگان رئاليست مشهور روسي در ادبيات روس و جهان است که آثارش پس از گذشت سالها همچنان با استقبال از سوي خوانندگان در سراسر دنيا روبروست و زبان نگارش وي همچنان تازه و قابل فهم براي مردماني است که سالها با قرن نوزدهم فاصله دارند. اين نويسنده توانا در ۱۱ نوامبر سال ۱۸۲۱ در مسکو و در خانوادهاي پرجمعيت ديده به جهان گشود. او در پانسيوني خصوصي در مسکو و نيز آموزشگاه مهندسي در پتربورگ تحصيل کرد و مدتي به عنوان مهندس نظامي مشغول خدمت گرديد. در ۱۸۳۷ مادرش از دنيا رفت و دو سال بعد پدرش نيز کشته شد و بدين ترتيب، فئودور از همان دوران نوجواني مجبور شد تا روي پاي خود بايستد و زندگي مستقل را خيلي زود آغاز کند. داستايفسکي با فراز و نشيبهاي زيادي در زندگي خود، حتي در افکار و عقايد و احساساتش روبرو گشت که تاثير فراواني بر جهان بيني او و نگرش وي به زندگي، مرگ، نظامهاي اجتماعي و حتي مذهب و اعتقادات ديني گذاشتند و در سطرِ سطر آثار او ميتوان به راحتي دنياي دروني شگفتانگيز اين نويسنده را لمس نمود. او که از بيماري صرع رنج ميبرد اين درد را چون موهبتي در زندگي خويش ميدانست و معتقد بود به مدد اين رنج ميتواند هر چند براي مدتي کوتاه از زندگي پرهياهو دوري جويد و به عمق روان آدمي راه يابد و احساساتي را که در زمان حملات صرع به وي دست ميداد در آثارش منعکس نمايد. وي در ۱۸۸۱ در پتربورگ درگذشت و بدين ترتيب، ۶۰ سال زندگي مملو از رنجها و عشقها، اشکها و لبخندها، مکافات و تبعيد و نيز دست نوازش مرگ بر سرش به پايان رسيد. به سوي ادبياتاز سال ۱۸۴۴ بود که فئودور تصميم گرفت تا از خدمت بيرون آمده و زندگيش را وقف ادبيات نمايد. در ۱۸۴۵ بود که مردم فقير، اولين رمان اجتماعي روسي به عقيده بليسنسکي، منتقد مشهور روس، انتشار يافت. قهرمان اين اثر چونان که ردپاي او را در آثار بعدي داستايفسکي هم مشاهده ميکنيم، در ادبيات روسي «انسان کوچک» ناميده ميشود و به همين سبب اين نويسنده را در زمره نويسندگان پيرو جريان ادبي "ناتورالنايا اشکولا" يا آموزه طبيعت گرايي قرار ميدهد که يکي از اصول مهم آن توصيف چهرهها به صورت دقيق و نزديک به نمونههاي واقعي آن ها در زندگي بود. اين اثر به تعبير خود داستايفسکي دنباله آثار نگهبان ايستگاه از پوشکين و شنل از گوگول بود که به وضعيت «انسان کوچک»، انسان مورد ستم در جامعه از طبقه محروم و مظلوم، اشاره داشتند. در واقع از دهه چهل بود که داستايفسکي به ايدههاي شخصي خود دست يافت و اصالتي در نوشتههايش پديدار گشت که مخصوص او بود، به عبارتي کنکاش در روح آدمي، نفوذ به عمق روح و روان شخصيتها و در نتيجه همراه نمودن خوانندگان با سرنوشت آن ها. در داستان بلند شبهاي روشن (۱۸۴۸) اين امر به خوبي قابل مشاهده است. (اتاق کار داستايفسکي در آپارتمان-موزه نويسنده واقع در پتربورگ)تجربه شگرف، تغيير شگرفتر در همان دهه چهل بود که داستايفسکي به سوسياليسم اتوپيک گرايش نشان داد. بدين روي به انجمن پيتراشفسکي پيوست که به واسطه حضور و فعاليت در آن به تاريخ ۲۲ دسامبر ۱۸۴۹ محکوم به اعدام شد و تنها در لحظه آخر بود که مورد عفو قرار گرفت و به چهار سال تبعيد با اعمال شاقه به سيبري و سپس خدمت به صورت سربازي ساده در سيميپالاتينسک محکوم شد. در شب ۲۴ دسامبر بود که با تعدادي از زنان دکابريستها ديدار کرد. آن ها به او انجيلي هديه کردند که در طول زندگيش آن را با خود همراه داشت و حتي در لحظه مرگش با او بود. وي در سالهاي تبعيد بحرانهاي روحي پيچيدهاي را از سر گذراند و جهان بيني و ديدگاهايش دستخوش تغيير و تحول گرديد. از سوسياليسم اتوپيک دست کشيد و بيش از پيش در مذهب ارتدوکس فرو رفت. وي تبديل به ايدئولوژيست جرياني در ادبيات روسي گرديد که به آن ناتوراليسم ميگفتند. اين امر را در اثر او به نام يادداشتهاي زمستاني در باب خاطرات تابستاني (۱۸۶۳) ميتوان ديد. در اين اثر وقايعنگارانه، داستايفسکي روح والاي انسان روس که سرشار از حقيقت مسيحيت است را در مقابل روح انسان غربي که ماهيت جهانبينياش را فردگرايي و راسيوناليسم تشکيل ميدهند، قرار ميدهد. او معتقد است که روسها را حس برادري به يکديگر پيوند ميدهد، حسي ناب که براي مردمان ديار غرب کاملا بيگانه و غريب است. خاطرات او از روزهاي تبعيد و تجربههاي شگرفت درونياش در يادداشتهاي خانه مردگان گرد آمده است که با استقبال فراواني از سوي خوانندگان و منتقدان روبرو شد و جزء آثار برتر او به شمار ميرود. بنمايه آثار داستايفسکي آنچه داستايفسکي در آثارش تقديم به خوانندگان کرد قريحه و ذوق ادبي ناب و اصيلي بود که در ميان نويسندگان روس شايد بتوان گفت امري ارثي است. از جمله آثار او يادداشتهاي زيرزميني در ۱۸۶۴ به چاپ رسيد. در اين داستان بلند موضوع غالب آثار آتي نويسنده آمده است: مخالفت با راسيوناليسم، انتقاد از ايدهها و آرمانهاي سوسياليسم و بررسي فلسفي آزادي اراده. نويسنده به افشاگري دست ميزند، به افشا کردن قهرمان، و افکار و عقايدش ميپردازد، قهرمان، فردي است زيرزميني، فرو رفته در خود، بي هيچ عمل و تحرکي. بنا به عقيده داستايفسکي، بايد از زيرزمين بيرون جست تا به هستي ناب و حقيقي شايسته انسان روي زمين دست يافت. اين تفکر را به شيوهاي گيراتر در رمان جنايت و مکافات ميينيم. اين اثر به همراه آثار بعدي داستايفسکي با نامهاي ابله، شياطين، نوجوان و برادران کارامازوف در ميان مجموعه آثار داستايفسکي پنج کتاب برتر او را تشکيل ميهند. موضوعات زيادي از زندگي شخصي داستايفسکي و افکارش را در رمان آزردگان و تحقيرشدگان ميينيم. تجربيات و احساساتي که در دهه ۵۰ از سر گذرانيده بود.همانطور که در بالا ذکر شد، داستايفسکي در دوران تبعيد دچار تغيير در عقايدش گرديد و به تعبير خودش به سوي رگ و ريشه و اصالت روسي خويش بازگشت، هر چه بيشتر به شناخت روح بزرگ انسان روس تمايل نشان داد و روح ملت روس و سرنوشت آن و ميهنش برايش در اولويت قرار گرفت. او بعدها بسيار کوشيد تا طبقه روشنفکران و عالي مقامان را با عامه مردم نزديک سازد و از عقايد و افکار آن ها براي سامان دهي به اوضاع اجتماعي سود جويد. از جمله اينکه او به انقلاب عقيده داشت و آن را امري لازم و گريزناپذير قلمداد مينمود، اما نه انقلاب در خيابانها و ميادين، بلکه انقلاب در جان و درون انسان. به عقيده او هر انساني پيش از همه بايد هارموني اجتماعي را در وجود خويش بيابد. هر انساني براي رسيدن به مرحله جديدي از رشد اجتماعي بايد به طور داوطلبانه آن را طلب نموده و کاملا فردي و اينديويدوآل عمل نمايد. داستايفسکي در همه چيز، حتي در انقلاب به دنبال دست يافتن به حقيقت محض و ماهيت شگرف زندگي بود. شناخت پروردگار و مسيح او را بيش از پيش به سوي عشق به هستي سوق داد. ماجراهاي عاشقانه و ناکامياي روحي او در اين اتفاقات در آثاري مانند جنايت و مکافات، ابله، قمارباز و غيره بازتاب يافته است. مهارت بينظير داستايفسکي در توصيف روانشناختي قهرمان و به عبارتي انساني رنجيده از ظلم را در رمان جنايت و مکافات ميينيم. افکار و عقايد عجيب و غريبي که دانشجوي فقيري را به مرز جنايت ميكشاند. او کشتن پيرزن رباخوار را نه تنها جنايت بلکه عملي لازم و مفيد براي جامعه ميداند و قصد دارد تا با پولي که از او ميدزدد، زندگي خود و خانوادهاش را دگرگون سازد، ليکن افکارش او را همراهي نميکنند و بعد از ارتکاب قتل نميتواند با آنها کنار بيايد و در نهايت اعتراف کرده و گرفتار زندان و تبعيد ميگردد و به نوعي خود را مستوجب مکافات ديدن ميداند. رمان نوجوان را شايد بتوان «پدران و پسران» داستايفسکي ناميد. در اواسط دهه هفتاد داستايفسکي به نوشتن متون براي روزنامهها و مجلات روي ميآورد. از جمله آثار ارزشمند و مهم او در اين دوران يادداشتهاي نويسنده است. وي ميکوشد در اين اثر عقايد و افکار خود را پيرامون حوادث مهم روسيه و اروپا، از جمله حوادث اجتماعي و سياسي و فرهنگي بيان دارد. با گذر از رنجهاي بسيار داستايفسکي در رمان برادران کارامازوف به نتيجه نهايي حاصل از افکار و نظريات مطروحه در آثار پيشين خود دست مييابد. اين اثر تنها به شرح حال زندگي خانوادگي کارامازوفها ميپردازد بلكه در آن فلسفه و روانشناسي جنايت و مکافات، مسئله سوسياليسم و مسيحيت، مبارزه ابدي نيروهاي الهي و شيطاني در وجود انسان و موضوع سنتي ادبيات کلاسيک روسي، موضوع روابط پدران و پسران نيز مطرح گرديده است. در خاتمه جملهاي از داستايفسکي را ميآوريم که دغدغه هميشگي او در زندگياش بود و ميکوشيد آن را به ديگران انتقال دهد. آزادي و برابري که او به گونهاي متفاوت آنها را ميپذيرفت و معتقد بود: «آزادي واقعي، چيرگي بر اراده خويش، بدان گونه که در نهايت به وضعيتي اخلاقي دست يابد، تا براي هميشه، در هر لحظه صاحب و مالک حقيقي خود باشد». به عقيده او آزادي برابر بود با تسلط و حاکميت بر خويش در هر لحظه و هر مکان. منابع: ماتيوشنکا، تاريخ ادبيات روسي قرن نوزدهم، مسکو، نشر ماکس پرس، ۲۰۰۹. Матюшенко Л.И., Матюшенко А.Г. Учебное пособие по истории русской литературы XIX века. –М.: МАКС Пресс, ۲۰۰۹. بيوگرافي فئودور داستايفسکي http://www.repetitor.org/materials/dostoevsky۱.html سه نوشته به ياد داستايفسکي به قلم سالاويوف، برگرفته از کتاب منتخبات سالاويوف، مسکو، نشر ساوتسکايا راسيا، ۱۹۹۰: http://ilibrary.ru/text/۶۳/index.html زندگينامه نويسندگان: کارامزين، پوشکين، گوگول، آکساکوف، داستايفسکي: چليابينسک، نشر اورال، ۱۹۹۴. نويسنده مقاله: سالاويوف Карамзин. Пушкин. Гоголь. Аксаковы. Достоевский: Биографические очерки. – Челябинск: Урал, ۱۹۹۴. نويسنده: مهناز نوروزي، محقق و پژوهشگر ادبيات روس وعضو شوراي فرهنگي ايراس