سرگی ایزنشتاین در ریگا پایتخت ایالت لاتویا در همسایگی لیتوانی و روسیه به دنیا آمد. پدرش یک معمار آلمانی و سرمعمار شهر ریگا و مادرش یک مسیحی ارتودکس بود. او در ۷ سالگی به همراه مادرش به پتربورگ رفت. تنها فرزند خانواده بود و تنها همدمش در دوران کودکی زنی بود که از او پرستاری میکرد. در ۶ سالگی و در سفری که با پدر و مادرش به پاریس داشت برای اولین بار با سینما آشنا شد. از همان کودکی به نقاشی علاقه زیادی داشت و تا پایان عمر هم این علاقه از بین نرفت. در ۱۱ سالگی پدر و مادر او از هم جدا شدند، مادرش پتربورگ را ترک کرد و او توسط بستگان پدرش بزرگ شد. در ۱۷ سالگی به خواست پدرش به انستیتو مهندسی عمران شهر پتروگراد وارد شد تا شغل پدرش را پیش بگیرد اما در طی دوران تحصیل ساعات فراوانی را در سالن تئاتر و سینما گذراند.چنان که خود او میگوید "اگر انقلاب اکتبر نبود نمیتوانستم آن سنتی را که مرا وا میداشت شغل پدرم را ادامه دهم بشکنم. مایه و توانایی شکستن این سنت در من وجود داشت اما فقط انقلاب به من این آزادی را داد که سرنوشتم را به دستان خودم بگیرم". پس از ۱۹۱۷ ایزنشتین در ارتش سرخ داوطلب شده و به عنوان تکنیسین به خدمت واحد مهندسی درآمد. به زودی استعدادهای هنری او شناخته شد و ایزنشتاین به واحد تئاتر بخش سیاسی جبهه غرب فرستاده شد، در آنجا به طراحی واگنهای قطار تبلیغاتی و آثار آماتوری تئاتر مشغول شد. پس از ۱۹۲۰ و پایان جنگ داخلی، ایزنشتاین از ارتش خارج شده و کارش را در جنبش تئاتر پیشرو پی گرفت. او بر این عقیده بود که آنچه مردم و انقلاب از تئاتر میخواهند آن چیزی است که در نمایشهای سنتی یافت میشود یعنی در سیرک. او میخواست که تئاتر "مونتاژی (ملغمهای) از جذابیتها باشد و پیوسته تماشاگر را شوکه کند." نمایش «در هر مرد خردمند به قدر کفایت سادگی هست؟» که در ۱۹۲۳ در تور نمایشی ایزنشتاین به اجرا درآمد بازیگرانش تعداد زیادی آکروباتیست، بندباز و دلقک بودند. اما به زودی از امکاناتی که تئاتر در اختیارش میگذاشت سرخورده شد و راه سینما را در پیش گرفت.وی هدفش را در سینما خلق «هنری انقلابی بدون مصالحه» و «وارد کردن ضربات پی در پی بر آگاهی و احساسات تماشاگر» عنوان میکند. ایزنشتین فیلم «اعتصاب»، اولین فیلم بلند خود را در ۱۹۲۴ ساخت. این فیلم از سوی روزنامه پراوادا «اولین اثر انقلابی سینمای ما» توصیف شد. یکی از خصوصیات بارز فیلم اعتصاب و در ضمن از خصوصیات منحصربهفرد سینمای ایزنشتین این است که او به جای روایت کردن ماجرای قهرمانهای فردی، سبک و سیاقی که چه در آن زمان و چه همین حالا بر سینما مسلط است، تلاش داشت تا با شخصیتهای تیپیک و قهرمانان جمعی کار کند و این در هماهنگی کامل با مضمون فیلمهای او یعنی رخدادهای تاریخ انقلاب روسیه بود. اما در ضمن او به دنبال شیوههای جدیدی برای فیلمبرداری و تدوین فیلم بود. تئوری مونتاژ او که اهمیت و شهرت جهانی یافت محصول همین تلاشهاست. او میگفت:«برای من مونتاژ صرفا به هم چسباندن صحنههای فیلمبرداری شده متوالی نیست بلکه همجوار کردن دو صحنه مستقل از هم است تا به این ترتیب معنای جدیدی از مجموع دو صحنه در ذهن بیننده حاصل شود.» او این ایده را از شیوه خطنویسی ژاپنی و زمانی که به خاطر علاقهمندی به تئاتر ژاپن مشغول یادگیری زبان ژاپنی بود، الهام گرفته بود. در خطنویسی ژاپنی وقتی نشانه گرافیکی «چاقو» در ترکیب با نشانه گرافیکی «قلب» قرار میگیرد، نشانه گرافیکی جدیدی ساخته میشود که منظور از آن "اضطراب" است. او در سال ۱۹۲۵ فیلم «رزمناو پوتمکین» را ساخت که شهرت جهانی پیدا کرد. در ۱۹۲۷ فیلم «اکتبر» را به مناسبت دهمین سالگرد انقلاب ساخت. در این فیلم ایزنشتین توانسته است با تکنیک خاص خود در مونتاژ از ترکیب نمایش مبارزات جمعی کارگران و صحنههای پرتحرک زد و خورد و تظاهرات با اشیا و عناصر نمادین مثل مجسمه ناپلئون، صلیب، ... یک شاهکار بسازد. وی پیش از ساخت این فیلم بارها و بارها فیلم «تعصب» گریفیث، فیلمساز آمریکایی را تماشا کرد، کسی که علاقهمندی ایزنشتین به سینما با تماشای آثار او آغاز شد. اما نمایش فیلم انتقادات فراوانی به دنبال داشت. جو انقلابی در حال شکسته شدن بود. پیش از آغاز نمایش فیلم تروتسکی از قدرت کنار گذاشته شد و بسیاری از ارجاعات به او در فیلم اجبارا حذف شد. به فیلم ایراد گرفته شد که روشنفکرانه است. فیلم بعدی او که به اجبار تغییر نام داده شده و «کهنه و نو» نام گرفت درباره سیاستهای کشاورزی شوروی بود و با سانسور زیاد مواجه شد.در سال ۱۹۲۹ سفری در چند کشور اروپایی داشت و از آنجا به آمریکا مسافرت کرد و با چاپلین و والت دیسنی آشنا شده و تحت تاثیر آثار والت دیسنی قرار گرفت. امیدوار بود که در آمریکا بتواند در فضای آزادتری کار فیلمسازیاش را ادامه دهد و تجربهای از سینمای ناطق کسب کند. اما فیلمنامههایی که برای شرکت آمریکایی پارامونت نوشت، پذیرفته نشد و در کار در آمریکا شکست خورد. در همان زمان از سوی همسر «آپتن سینکلر»، رمان نویس آمریکایی حمایت شد تا فیلمی در مکزیک بسازد. او طرح مفصلی برای این فیلم که «زنده باد مکزیک» نام گرفت تهیه کرد. فیلمبرداری به جای ۴ ماه ۱۳ ماه به طول انجامید و به همین خاطر کار نیمه تمام متوقف شده و کار تدوین فیلم هم بدون ایزنشتاین انجام گرفت. ایزنشتین به شدت روحیه خود را باخت چون انتظار نداشت طرحی که به گفتهی خودش پرشورترین طرح زندگیاش بود به چنین سرانجامی دچار شود.او در اواخر ۱۹۳۲ به شوروی بازگشت. اما بازگشت به شوروی از مشکلاتش کم نکرد. مقامات به دلیل غیبت طولانیاش با بدگمانی با او برخورد میکردند و سه سال طول کشید تا بالاخره طرحی از او برای تبدیل به فیلم مورد موافقت قرار گرفت. ایدهی او روایتی تاریخی از ساخته شدن شهر مسکو و تکامل و توسعه آن بود اما این طرح هم به سرانجام نرسید. وی در این مدت بیشتر وقت خود را به تدریس سینما میگذراند. بوریس کیمیاگرف، کارگردان شهیر تاجیکستانی از شاگردان و پیروان سبک او است. در ۱۹۳۶ توانست ساخت فیلم «بژین مدوف» اولین فیلم صامت خود را آغاز کند. وی قصد داشت فیلم را در دو نسخه برای مخاطبان کم سن و سال و بزرگسالان فیلمبرداری کند. فیلمبرداری پرهزینه و نداشتن برنامهی دقیق کاری، هزینهها را به شدت افزایش داد و نهایتا کار متوقف شد. حاصل دو سال کار ایزنشتین از دست رفت و او دوباره به تدریس و نقاشی بازگشت. آنچه جان ایزنشتاین را نجات داد این بود که ظاهرا استالین در آن زمان عدم موفقیت این پروژه را (همراه با پروژههای ناموفق مشابه دیگر در آن زمان) ناشی از عدم کفایت تهیهکنندگان دانست. تهیهکنندهی فیلم ایزنشتاین پس از مدتی بازداشت٬ محاکمه و به جرم خیانت به انقلاب اعدام شد. فیلم بعدی او آلکساندر نوسکی (۱۹۳۸) روایتی تاریخی از مقاومت مردم روسیه در مقابل متجاوزین «توتون» بود و به وضوح پیش نشانهای از خطر کشورگشایی آلمان فاشیستی تلقی شده و تحسین شد اما به خاطر توافقنامهای که کمی بعد میان استالین و هیتلر منعقد شد این فیلم به محاق رفت تا آنکه بار دیگر با آغاز جنگ جهانی دوم و تجاوز آلمان نازی به روسیه شوروی اجازه پخش پیدا کرد. آخرین پروژه سینمایی ایزنشتاین، «ایوان مخوف»، یک پروژه سه قسمتی بود. قسمت اول فیلم در ۱۹۴۴ نمایش داده شد و مورد تحسین استالین قرار گرفته و جایزه استالین را نصیب ایزنشتین کرد چون با نگرش استالین به تاریخ روسیه مطابقت داشت. اما قسمت دوم آن تا سالها پس از مرگ ایزنشتین اجازه پخش پیدا نکرد. ظاهرا استالین در قسمت اول فیلم با شخصیت ایوان مخوف همذاتپنداری کرده اما قسمت دوم انتظارات او را برآورده نمیکرد. ایزنشتین در یادداشتهایش شرحی از ملاقاتی که در پی ایرادات استالین به قسمت دوم فیلم در کرملین انجام شد، ارائه کردهاست. یکی از شاگردان ایزنشتین میگوید که وی خطر کرده و در قسمت دوم فیلم تصویری از زوال حکومت استالین ارائه کرده بود که ممکن بود در آن زمان به قیمت جانش تمام شود. در پی ممنوعیت پخش قسمت دوم فیلم، صحنههای فیلمبرداری شده قسمت سوم نیز از بین رفت. در این دوران ایزنشتین به مکتوب کردن نظرات سینمایی و نیز خاطراتش پرداخت. حاصل آن چهار کتاب «شکل سینما»، «معنای سینما»٬ «یادداشتهای یک کارگردان فیلم» و «خاطرات فناناپذیر» است. کار بر روی این آثار با چند بار سکته قلبی همزمان شد که باعث شد او به کارش سرعت بیشتری دهد. وی در ۲۳ جولای ۱۹۴۸ پس از یک سکته قلبی در ۵۰ سالگی درگذشت.فیلمشناسی• اعتصاب ۱۹۲۴• رزمناو پوتمکین ۱۹۲۵ • اکتبر (ده روزی که دنیا را تکان داد) ۱۹۲۸• خط مشی عمومی (کهنه و نو) ۱۹۲۹• الکساندر نوسکی ۱۹۳۸• ایوان مخوف ۱ ۱۹۴۳• ایوان مخوف ۲ ۱۹۴۶کتابشناسی• فرم فیلم ۱۹۴۹• یادداشتهای یک کارگردان فیلم ۱۹۵۹در لینک زیر نسخهای از فیلم اکتبر را به طور مجانی میتوانید ببینید:www.youtube.com/watch?v=k۶۲eaN۹-TLYمنابع:Eisenstein: a life in conflict, Ronald Bergan ۱۹۹۹Eisenstein, Cinema, and History, James Goodwin ۱۹۹۳نویسنده: سیدعباس سیدین، عضو شورای فرهنگی ایراس