ايراس: آنتون چخوف، داستاننویس و نمایشنامهنویس برجستهي روس، مردي است "بدتر از شكسپير" (گفته لف تالستوی؛ نویسنده، فیلسوف و فعال اجتماعی روسی، درباره نمايشنامههاي چخوف ميگويد.) چخوف در زمینهي نمایشنامهنویسی آثار برجستهای از خود به جا گذاشتهاست و وی را پس از شکسپیر بزرگترین نمایشنامهنویس میدانند. "هيچ نويسندهاي با چنين تاكيد اندك، شخصيتهاي نگونبختي مانند شخصيتهاي داستانهاي چخوف خلق نكرده است." (گفته ولادیمیر ناباکوف؛ نویسنده رمان، داستان کوتاه، مترجم و منتقد چندزبانه روسی-آمریکایی) در داستانهای چخوف معمولاً رویدادها از خلال وجدان یکی از آدمهای داستان، که کمابیش با زندگی خانوادگی «معمول» بیگانه است، تعریف میشود. او را «مهمترین داستان کوتاهنویس همهي اعصار» نامیدهاند. "فضاي مهرباني و دوستي بر آثار ادبي چخوف سايه افكنده، اما اين به صورت يك طرح برنامهريزيشده يا پيام ادبي نيست و تنها رنگي از استعداد ذاتي اوست." (گفته ولادیمیر ناباکوف) آنتون چخوف در تاريخ ۲۹ ژانویه سال ۱۸۶۰ ميلادي در روسيه متولد شد و پس از بيست و چهار سال پرداختن به خلق آثار ادبي، در تاريخ ۱۵ ژوئیه سال ۱۹۰۴ از دنيا رفت. تشییع جنازهي چخوف یک هفته پس از مرگ او در مسکو برگزار شد. ماکسیم گورکی (داستاننویس، نمایشنامهنویس و مقالهنویس انقلابی روس) که در این مراسم حضور داشت بعدها به دقت جریان برگزاری مراسم را توصیف کرد: "جمعیت زیادی در مراسم خاکسپاری حضور داشتند و تعداد مشایعتکنندگان به حدی بود که عبور و مرور در خیابانهای مسکو مختل شد. علاوه بر نویسندگان و روشنفکران زیادی که در مراسم حضور داشتند حضور مردم عادی نیز چشمگیر بود. سرانجام در گورستان صومعهي ناوادویچی در شهر مسکو به خاک سپرده شد." چخوف نيز مانند ديگر مشاهير ادبي گفتاوردهاي ارزشمند و پرمعنايي دارد كه در دل هر خوانندهاي با هر مليت و زباني مينشيند. گفتار او از چنان زيبايي و عمقي برخوردار است كه مخاطب را به فكر فرو ميبرد و بر افكار او تاثير ميگذارد. هر جملهاي كه چخوف گفته است، چه در دفتر خاطرات و نامههاي او و چه در قصهها و نمايشنامههايش، نكتهاي ناگفته در دل دارد؛ نكتهاي كه با زباني ساده و روان اما به زيبايي و هنرمندانه بيان ميشود. هر جمله چخوف پردهاي را از مقابل ديدگاه مخاطب كنار ميزند و او را با نگاهي جديد به زندگي روبه رو ميكند. تامل در سخنان كوتاه اما پرمعني اين متفكر براي هيچ مخاطبي نميتواند خالي از لطف باشد. چخوف در دفترچه خاطراتش مينويسد: • بشر تاريخ را به صورت مجموعهاي از جنگها رقم زده است و تا امروز جنگ را اصليترين چيز در زندگي پنداشته است. • سليمان اشتباه بزرگي مرتكب شد كه حكمت طلب كرد. • متصنعين عادي شبيه كبوتر وانمود ميكنند و متصنعين سياسي و ادبي شبيه به عقاب. اما از ظاهر آنها نترسيد كه تنها موش و سگ هستند. • مرگ وحشتناك است اما وحشتناكتر اين است كه حس كنيد براي هميشه زنده ميمانيد و هرگز نميميريد. • وقتي كسي تشنه است ميپندارد كه ميتواند به اندازه يك اقيانوس بنوشد؛ اين ايمان است. اما وقتي كسي شروع به آشاميدن ميكند، نميتواند بيش از دو ليوان بنوشد، اين علم است. • مردم عاشق صحبت كردن درباره بيماريهايشان هستند؛ در حالي كه بيماريها ناگوارترين چيزها در زندگي آنها هستند. • وقتي يك بازيگر پول دارد؛ به جاي نامه نوشتن تلگراف ميزند. • افرادي كه در همه امور شاد و موفق هستند، گاهي چقدر غيرقابل تحمل هستند. • چقدر دلپذیر است به مردم احترام گذاشتن. • چه لذتي است احترام گذاشتن به مردم. • مردن به دست افراد نادان بهتر از ستايش شدن توسط آنها است. • اگر از تنهايي ميترسيد، ازدواج نكنيد! • اگر ميخواهيد زنها عاشقتان باشند، اصيل باشيد! من مردي را ميشناختم كه عادت داشت در تمام مدت تابستان و زمستان چكمههاي نمدي بپوشد و زنها عاشق او ميشدند. • انسان خوب حتي در برابر سگ حيا دارد. • حتي اگر دروغ بگوييد مردم باورتان ميكنند؛ اگر با اقتدار سخن بگوييد. • از آنجايي كه بايد به تنهايي در قبر بخوابم، پس در واقع به تنهايي زندگي ميكنم. • ديدهام كه افراد بعد از ازدواج از كنجكاو بودن دست برميدارند. • اعتماد به نفس و غرورمان اروپايي است اما فرهنگ و رفتارهايمان آسيايي. • درخواست كردن از فقيران راحتتر از درخواست كردن از ثروتمندان است. • ميگويند كه "در بلند مدت حقيقت پيروز خواهد شد"؛ اما اين حقيقت ندارد. • هيچ "علم مليتي" وجود ندارد؛ همانطور كه يك جدول ضرب مليتي وجود ندارد. آنچه مليتي باشد ديگر علم نيست. • اين مايه تاسف است كه ما سعي داريم سادهترين مسائل را با زيركي تمام حل كنيم و از اين رو آنها را به طور غيرعادي پيچيده ميكنيم. باید به دنبال راه حلهاي ساده باشيم. • هيچ دوشنبهاي نيست كه جاي خود را به سهشنبه ندهد. • عشق و دوستي و احترام نميتوانند به اندازه تنفر مشترك از يك چيز، افراد را متحد سازند. چخوف در نامههايش مينويسد: • پدر و مادرم در كل اين سياره تنها كساني هستند كه برايشان از هيچ چيز مضايقه ندارم. اگر به چيز ارزشمندي برسم حاصل زحمات آنهاست. آنها افراد والامقامي هستند كه عشقشان به فرزندانشان، جايگاه آنها را از هر ستايشي بالاتر برده است و تمامي نقايص آنان را پوشانده است. نقايصي كه شايد در زندگي سختي كه داشتهاند ريشه دارد. (نامهاي به پسرعمويش؛ در تاريخ ۲۹ جولاي سال ۱۸۷۷) • ميداني چه وقت بايد به ناچيز بودن خود پي ببري؟ در برابر خدا يا شايد در مقابل عقل و زيبايي و طبيعت، اما نه در مقابل افراد ديگر. در ميان مردم انسان بايد از شان و منزلت خود آگاه باشد. (نامهاي به برادرش؛ در آوريل سال ۱۸۷۹) • يك مگس كثيف ميتواند تمام يك ديوار را لكهدار كند و يك عمل بد كوچك ميتواند همهي اقدامات را خراب كند. (نامهاي به كانايف؛ در تاريخ ۲۶ مارس سال ۱۸۸۳) • براي پيشرفت كردن و پايين نيامدن سطح دانش، خواندن كتاب "آقای پیکویک" (اثر "چارلز دیکنز") و حفظ كردن مونولوگهاي "فاوست" (شخصيت داستاني) كافي نيست، بلكه بايد شبها و روزها به طور مداوم تلاش كرد، بيوقفه مطالعه كرد و اراده خود را بالا برد. هر ساعت ارزشمند است. (نامهاي به برادرش؛ در مارس سال ۱۸۸۶) • انزوا براي آثار خلاقانه و ادبي بدترين است. انتقاد منفي داشتن بهتر از هيچ است. (نامهاي به برادرش؛ در تاريخ ۱۰ مه سال ۱۸۸۶) • نويسندگان به اندازه كبوترها حسود هستند. (نامهاي به لئونتف؛ در تاريخ ۴ فوريه سال ۱۸۸۸) • در اروپاي غربي مردم از ازدحام و تنگنا رنج ميبرند اما مشكل ما (روسها) وسعت محيط است. فضا آنقدر زياد است كه انسانهاي كوچك نميتوانند مسيرشان را جهتيابي كنند. نظر من در مورد خودكشيهاي زياد در روسيه اين است. (نامهاي به گريگورييويچ؛ در تاريخ ۵ فوريه سال ۱۸۸۸) • خوشبختي در انتظار همه ما نيست. احتياج نيست كسي پيامبر باشد تا پيشگويي كند كه در آينده غم و اندوه و درد بيشتر از آرامش و پول خواهد بود. به همين دليل است كه بايد با هم باشيم. (نامهاي به بارانتسويچ؛ در تاريخ ۳ مارس سال ۱۸۸۸) • تزارها و بردگان، هوشمندان و كندذهنها، زاهدان و مي خواران؛ همگي حق دارند كه ياد گذشتگان را گرامي دارند؛ به هر شكلي كه خودشان مناسب ميدانند و بدون توجه به نظرات يكديگر و ممانعت از هم. (نامهاي به بارانتسويچ؛ در تاريخ ۳۰ مارس سال ۱۸۸۸) • دورويي يك حالت رواني طغيانگرايانه است. (نامهاي به لئونتف؛ در تاريخ ۲۹ آگوست سال ۱۸۸۸) • انسان بايد در مورد مسائل جدي، جدي صحبت كند. (نامهاي به پلِشِف؛ در تاريخ ۹ سپتامبر سال ۱۸۸۸) • احساس اعتماد به نفس و رضايت بيشتري دارم وقتي ميگويم كه دو حرفه دارم. پزشکی همسر قانونی من است و ادبیات معشوقهام. وقتي از يكي خسته ميشوم با ديگري وقت ميگذرانم. با اين كه بينظم است اما كسلكننده نيست. به علاوه، با خيانت من هيچ يك چيزي از دست نميدهند. (نامهاي به سوورين؛ در تاريخ ۱۱ سپتامبر سال ۱۸۸۸) • من نميدانم چرا يك نفر نميتواند هم زمان دو خرگوش را دنبال كند؛ حتی در معنای تحتاللفظی از این کلمات! اگر شما سگ شكاري داريد اين كار را بكنيد. (نامهاي به سوورين؛ در تاريخ ۱۱ سپتامبر سال ۱۸۸۸) • هر قدر سادهتر به مسائل حساس نگاه كنيم، به همان اندازه زندگي و روابط آرامتري خواهيم داشت. (نامهاي به برادرش؛ در تاريخ ۲۴ سپتامبر سال ۱۸۸۸) • ميخواهم يك هنرمند آزاد باشم و نه چيز ديگري، اما افسوس كه خداوند قدرت كافي براي آن را به من نداده است. • ریاکاری، خیرهسری و حکومت استبدادی را نه تنها در زندانها و خانههای تجار؛ بلکه در علم و ادبیات و در میان جوانان میبینم. به عقیده من هر گونه برچسبزنی و سمبلی؛ تعصب است. پاكترين آرمانهاي من جسم انسان، سلامتی، هوش، استعداد، منبع الهام، عشق، حداکثر آزادی مطلق قابل تصور و آزادی از خشونت و دروغ است. این برنامهای است که اگر به هنرمندی بزرگ تبدیل شوم به آن پایدار خواهم بود. (نامهاي به پلِشِف؛ در تاريخ ۴ اكتبر سال ۱۸۸۸) • دروغگویی مانند اعتیاد داشتن به الکل است. دروغگو حتی در بستر مرگ خود هم دروغ میگوید. (نامهاي به پلِشِف؛ در تاريخ ۹ اكتبر سال ۱۸۸۸) • در روابط انسانی باید محبت و صداقت بیشتری وجود داشته باشد و در تعاملات سادگی و سکوت. وقتی عصبی هستی خشن باش و وقتی چیزی جالب است بخند و وقتی سوالی از تو پرسیده میشود پاسخ بده. (نامهاي به برادرش؛ در تاريخ ۱۳ اکتبر سال ۱۸۸۸) • درخت زیبایی دارد اما مهمتر از آن حق زندگی دارد. مانند آب، خورشید و ستارگان درخت هم ضرورت دارد. بدون درخت حیات بر روی زمین غیر قابل تصور است. جنگلها هوا تولید میکنند و آب و هوا بر شخصیت مردم و بسیاری از چیزهای دیگر تاثیر میگذارد. اگر درختان و جنگلها زیر ضربات تبر از بین بروند؛ نه تمدنی باقی میماند و نه شادی؛ هوا بد میشود و شخصیتهای مردم خشن، چه آینده وحشتناکی... (نامهاي به سوورين؛ در تاريخ ۱۸ اکتبر سال ۱۸۸۸) • کسی که نمیداند چگونه باید یک خدمتگذار باشد هرگز نباید اجازه یابد که ارباب شود. برای هر کسی که قادر نیست از موفقیت دیگران لذت ببرد، منافع زندگی اجتماعی بی معناست. چنین فردی هرگز نباید عهدهدار امور عمومی شود. (نامهاي به پلِشِف؛ در تاريخ ۲۵ اكتبر سال ۱۸۸۸) • یک هنرمند باید تنها درباره چیزی قضاوت کند که درک بالایی از آن دارد زیرا محدوده کاری هنرمندان نیز مانند دیگر متخصصین محدود است؛ این چیزی است که من به آن پایبندم و روی آن تاکیید میکنم. کسی که میگوید حوزه کاری هنرمند تماماً پاسخ است و سوالی در آن نیست؛ تا به حال با نویسندگی و تخیل سروکار نداشته است. یک هنرمند مشاهده میکند، انتخاب میکند، حدس میزند و ترکیب میکند. • برای یک نویسنده خیلی بد است روی چیزی کار کند که درک کاملی از آن ندارد. • شما حق دارید بخواهید یک هنرمند به کار خود آگاه و متعهد باشد اما دو چیز متفاوت را قاتی کردهاید: حل مشکل و طرح کردن سوال به طور صحیح. • در سر من ارتش کاملی است از افرادی که اجازه میخواهند و منتظر دستورات من هستند. • به موفقیت اهمیت نمیدهم. ایدههایی که در ذهن من هستند به آنچه که قبلاً نوشتهام حسادت میکنند. (نامهاي به سوورين؛ در تاريخ ۲۷ اکتبر سال ۱۸۸۸) • ما از زندگی درس میگیریم، نه تنها از مثبتها بلکه از منفیها به همچنین. (نامهاي به سوورين؛ در تاريخ ۲۳ دسامبر سال ۱۸۸۸) • مهم نیست که نقاشیات کوچک است، کوپکها هم کوچک هستند اما وقتی باهم جمع میشوند یک روبل میشوند. هر نقاشی که در یک گالری به نمایش در میآید و هر کتاب خوبی که به کتابخانه میرود؛ بدون اهمیت به اینکه چقدر کوچک هستند، به یک علت آنجا هستند: یک پارگی ثروت ملی (نامهاي به كوفشينينكووا؛ در تاريخ ۲۵ دسامبر سال ۱۸۸۸) • البته سیاست چیز جالب و جذابی است. هیچ قانون تغییر ناپذیری ارائه نمیدهد و تقریباً همیشه دوپهلو است و تاجایی که ذهن کار میکند موضوعات بیمعنی بیان میکند. (نامهاي به سوورين؛ در تاريخ ۴ ژانویه سال ۱۸۸۹) • در نمایشهای یک پردهای باید فقط آشغال باشد، این قدرت این گونه نمایش ها را نشان میدهد. (نامهاي به سوورين؛ در تاريخ ۶ ژانویه سال ۱۸۸۹) • نثر روایی مانند یک همسر قانونی است اما نمایشنامه مانند یک معشوقه گستاخ، خشن، بیادب و خستهکننده. (نامهاي به پلِشِف؛ در تاريخ ۱۶ ژانویه سال ۱۸۸۹) • همه چیز به اندازه خوب است و احساسات شدید هم که اندازه نمیشناسند. (نامهاي به لينتواروا؛ در تاريخ ۱۱ فوریه سال ۱۸۸۹) • لرمانتف (نیسنده رمانتیک، نقاش و شاعر روسی که پس از پوشکین مهمترین شاعر روسی به حساب میآید) در سن بیست و هشت سالگی فوت شد اما تعداد آثاری که نوشته است بیشتر از همه آثار من و تو است. استعداد نه تنها از کیفیت بلکه از کمیت نیز مشخص میشود. (نامهاي به سرگنكو؛ در تاريخ ۶ مارس سال ۱۸۸۹) • نه من و نه هیچ کس دیگر نمیداند استاندارد چیست. همه ما یک کار ناشایست را تشخیص میدهیم اما اصلاً نمیدانیم که شایسته چیست. (نامهاي به پلِشِف؛ در تاريخ ۹ آوریل سال ۱۸۸۹) • همه تصور میکنند نمایشنامهنویسی کار سادهای است. نمیدانند نوشتن یک نمایشنامه خوب کار دشواری است و نوشتن یک نمایشنامه بد دوبرابر دشوار و پیچیدهتر. (نامهاي به سوورين؛ در تاريخ ۴ مي سال ۱۸۸۹) • زندگی برای آن دسته از مردم که جسارت دارند قدم در جادهای ناشناخته بگذارند، دشوار است. یک آوانگارد (پیشرو یا آوانگارد به هنرمندان، نویسندگان و شاعرانی گفته میشود که در یک دوره معین، پیشروترین اسلوبها یا مضامین را در آثارشان استفاده کردهاند و اغلب بانی جنبشهای نو بودهاند) همواره از این دشواری رنج میبرد. (نامهاي به سوورين؛ در تاريخ ۱۴ مي سال ۱۸۸۹) • وقتی شخصی چیزی را درک نمیکند، دچار حس ناسازگاری درونی میشود؛ گرچه به جای این که در درون خود به دنبال این اختلال بگردد، بیرون از خود آن را جستجو میکند. از این رو ستیز با آنچه درک نمیکند آغاز میشود. (نامهاي به سوورين؛ در تاريخ ۱۵ مه سال ۱۸۸۹) • بدون دانش درباره زبانها انسان حس میکند گذرنامه ندارد. (نامهاي به سوورين؛ در نوامبر سال ۱۸۸۹) • هر جا که انحطاط و بیتفاوتی باشد، انحرافات جنسی، فساد، سقط جنین، پیری زودرس، جوانان ناراضی، زوال در هنر، بیتفاوتی نسبت به علم و بیعدالتی به همه شکل نیز هست. (نامهاي به سوورين؛ در تاريخ ۲۷ دسامبر سال ۱۸۸۹) • به طور کلی، روسیه از فقر وحشتناکی در حوزه حقایق و ثروت وحشتناکی از همه انواع استدلالها رنج میبرد. (نامهاي به سوورين؛ در تاريخ ۲۳ فوریه سال ۱۸۹۰) • هیچ گونه اخلاقیات کمتر و بیشتر و متوسطی وجود ندارد. تنها یک اخلاق وجود دارد و آن دقیقاً همان چیزی است که در دوران عیسی مسیح به ما داده شده است و من، تو و بارانتسویچ را از دزدی، دروغگویی و اهانت به دیگران منع میکند. (نامهاي به لئونتف؛ در تاريخ ۲۲ مارس سال ۱۸۹۰) • من همه آثار ادبی را به دو دسته کلی تقسیم میکنم: دستهای که دوست میدارم و دستهای که دوست نمیدارم. هیچ معیار دیگری برای من وجود ندارد. (نامهاي به لئونتف؛ در تاريخ ۲۲ مارس سال ۱۸۹۰) • جهان جای خوبی است. تنها اشکال آن ما هستیم. چقدر عدالت و تواضع در وجود ما ناچیز است. چقدر درک ما از میهنپرستی اندک است. (نامهاي به سوورين؛ در تاريخ ۹ دسامبر سال ۱۸۹۰) • فکر میکنم زندگی جاودانه دشواری کمتری دارد تا محرومیت از خوابیدن در طول زندگی. افراد نباید عجله داشته باشند، در غیر این صورت به جای اثر خلاقانه فضولات حاصل میشود. (نامهاي به سوورين؛ در تاريخ ۱۸ آگوست سال ۱۸۹۱) • همه افراد فرزانه و بزرگ به اندازه ژنرالها خودکامه و خشن و بینزاکت هستند، زیرا همگی به مصونیت خود مطمئن هستند. (نامهاي به سوورين؛ در تاريخ ۸ سپتامبر سال ۱۸۹۱) • آن کس که همواره مشغول شنا در اقیانوس است، عاشق خشکی است. (نامهاي به شاورووا؛ در تاريخ ۱۶ سپتامبر سال ۱۸۹۱) • آیا کلماتی مانند ارتدکس، یهودی و کاتولیک واقعاً میتوانند نوعی فضیلت یا شایستگی فردی را بیان کنند؟ (نامهاي به سوورين؛ در تاريخ ۱۸ نوامبر سال ۱۸۹۱) • یک زندگی توسعهیافته که به یک چهاردیواری محدود نباشد، یک جیب توسعهیافته لازم دارد. (نامهاي به سوورين؛ در تاريخ ۱۱ مارس سال ۱۸۹۲) • ثروتمند کسی نیست که پول دارد بلکه کسی است که دلیلی برای زندگی کردن در اوایل بهار دارد. (نامهاي به آويلووا؛ در تاريخ ۲۹ آوریل سال ۱۸۹۲) • کسی که هیچ چیز نمیخواهد و از هیچ چیز نمیهراسد و به هیچ چیز امید ندارد نمیتواند یک هنرمند باشد. (نامهاي به سوورين؛ در تاريخ ۲۵ نوامبر سال ۱۸۹۲) • نوشتن درباره سقراط آسانتر است از نوشتنن درباره یک زن جوان یا یک آشپز. (نامهاي به سوورين؛ در تاريخ ۲ ژانویه سال ۱۸۹۴) • هوای وطن هرکس سالمترین هوا برای اوست. (نامهای به برادرش؛ در ژانویه ۱۸۹۵) • وقتی میپرسی "زندگی چیست؟" مانند این است که بپرسی "هویج چیست؟". هویج هویج است و ما چیز دیگری نمیدانیم. (نامهای به همسرش اولگا کنيپر در تاریخ ۲۰ آوریل سال ۱۹۰۴) منابع: Wikiquote; Anton Chekhov http://en.wikiquote.org/wiki/Anton_Chekhov ويكي گفتاورد؛ آنتون چخوف http://fa.wikiquote.org/wiki/%D۸%A۲%D۹%۸۶%D۸%AA%D۹%۸۸%D۹%۸۶_%DA%۸۶%D۸%AE%D۹%۸۸%D۹%۸۱ brainy quotes; Anton Chekhov Quotes http://www.brainyquote.com/quotes/authors/a/anton_chekhov.html آنتون چخوف؛ از ویکیپدیا، دانشنامهي آزاد http://fa.wikipedia.org/wiki/%D۸%A۲%D۹%۸۶%D۸%AA%D۹%۸۸%D۹%۸۶_%DA%۸۶%D۸%AE%D۹%۸۸%D۹%۸۱#.D۸.AF.D۸.A۷.D۸.B۳.D۸.AA.D۸.A۷.D۹.۸۶_.DA.A۹.D۹.۸۸.D۸.AA.D۸.A۷.D۹.۸۷ پیشرو (هنر)؛ از ویکیپدیا، دانشنامهي آزاد http://fa.wikipedia.org/wiki/%D۹%BE%DB%۸C%D۸%B۴%D۸%B۱%D۹%۸۸_%۲۸%D۹%۸۷%D۹%۸۶%D۸%B۱%۲۹ Mikhail Lermontov; From Wikipedia, the free encyclopedia http://en.wikipedia.org/wiki/Mikhail_Lermontov نويسنده: مونا بقايي، عضو شوراي فرهنگي ايراس