Quantcast
Channel: موسسه مطالعات ایران اوراسیا - پربيننده ترين عناوين روسيه :: نسخه کامل
Viewing all articles
Browse latest Browse all 1766

چه بايد كرد؟

$
0
0
ايراس؛ "گراف لف نیکلایویچ تالستوي" عین مسیحیت است، اگر چه با مسیحیت و کلیسا نیز سر به مخالفت می گذارد. او به محیط پیرامون خویش نگاهی متفاوت از دیگران دارد و بی تفاوت از کنار وقایع و موضوعات اجتماعی نمی گذرد. در سال ۱۸۸۱ که لف تالستوي برای نخستین بار سفری به مسکو دارد، با مشاهده فقر هم میهنان خود به پریشان حالی دچار می شود. از نگاه او فقر در روستا و فقر در شهر به رنگ های متفاوتی هستند: "مردمان فقیر در روستا کیسه هایی به دوش می کشند و نام مسیح را بر زبان می رانند و طلب کمک می کنند اما در شهر، آن ها نه کیسه ای دارند و نه از کسی کمک می خواهند" (ص ۳۷). در نخستین مشاهدات خویش متوجه می شود گدایی در شهر جرم محسوب می شود و می اندیشد که: "چگونه می توان از افراد بشر ممانعت کرد که از هم نوع خود کمکی تقاضا کند."(ص ۳۸) و می پرسد که: " آیا صحت دارد که گدایان نباید به نام مسیح از کسی تقاضای کمک کنند؟" (ص ۳۹). جامعه امروز نسبت به این موضوع نگاه متفاوتی دارد: اگر زشتی بی کار گشتن و کسبِ روزی خویش از بازوی دیگران در جامعه ای به صورت عادت درآید، دیگر نمی توان برای آن جامعه امیدی به رشد، پویایی و نجات از وضعیت نامطلوب داشت، چرا که این عمل باب شده و مردمان به جای کار کردن و کسب روزی، راه آسانتر را برمی گزینند و می کوشند حاصل روزی خویش را از راه آسان و بی رنج به دست آورند. يكي از باور ها و اعتقادات تالستوي اين است که برای بهتر ساختن زندگی شخصي لازم است تا در بهبود وضعیت دیگران بکوشیم (ص ۱۱۷). همچنین باید افزود این "حس گناه" است که موجب نوشتن این یادداشت ها شده است. احساس گناهکار بودن از ثروت اندوخته و زندگی کردن در ناز و نعمت در حالی که بسیاری در فقر محض به سر می برند. این احساس گناه با حس ارتکاب به جرمی سنگین و نابخشودنی در او برابری می کند. وی خاطره ای از پاریس را به یاد می آورد از مراسم اعدام یک مجرم: "وقتی سر محکوم در زیر تیغه گیوتین از بدنش جدا شد، بی اختیار فریاد کشیدم." (ص ۵۱) "در لحظه قطع سر محکوم چنین فهمیدم که این عمل خود قتل نفس و جنایت بزرگی است و من نیز با حضور خود در میدان اعدام عملاً بر آن صحه گذاشته ام و با عدم دخالت در چگونگی آن، شریک جرم شده ام" (همان) "و به آن نتیجه رسیدم که تحمیل این نوع زندگی بر جمعی از ساکنان مسکو جز جنایت نام دیگری ندارد..." (ص ۵۲) "... خود من نیز با گذراندن یک زندگی اشرافی، نه فقط به خاطر درک لذت و رفاه بلکه از نظر شرکت مستقیم در ارتکاب این جرایم گناه کار و مقصرم" (همان). "تفاوت تاثرات من در میدان اعدام و بازدید از خوابگاه هاي فقيران در این بود که در آن جا فقط ممکن بود از سر جای خود فریاد بزنم و قاتلانی را که در کنار گیوتین ایستاده بودند متوجه زشتی و پستی عمل شان سازم و قطعاً این دخالت نمی توانست اثری در جلوگیری از اجرای جنایت داشته باشد، اما در این جا می توانستم گذشته از دادن شربت و پول ناچیزی که با خود داشتم، لباس های خود را نیز به بینوایان ببخشم..." (همان). این شیوه عملکرد و تفکر تالستوي را تنها می توان در "پیامبران" یافت چرا که بخشش به این سبک و سیاق تنها نزد پیامبران و برگزیدگان یافت می شود. هر چند تالستوي زندگی فقرا را سیاه و تاریک می یابد، اما از امید و خوشبختی در میان آنان نیز سخن می گوید. با وجود تمامی مشکلات، در میان فقرا حس انسان دوستی، شادی و کمک به یکدیگر دیده می شود. تالستوي از زن بیوه ای سخن می گوید که با وجود مشکلات فراوان و چند فرزند، از پیرمردی مبتلا به تیفوس مراقبت می کند و یا خانواده ای که خود صاحب سه فرزند هستند و قیومیت دختر یتیم دیگری را نیز به عهده گرفته اند (ص ۷۹). تالستوي در یادداشت های خویش فقرا را به سه گروه تقسیم می کند: "نخست آنان که موقعیت مناسب خود را از دست داده و اینک در انتظار به دست آوردن مجدد آن بودند"؛ گروه دوم زنانی که فقر آن ها را به کارهای ناشایست کشانیده بود ... و دسته سوم، اطفال (ص ۸۰). در اینجا به پاره ای از تجربیات تالستوي در خصوص این سه گروه و نتیجه آن اشاره می کنیم: برخی‌از این فقرا که تالستوي با ایشان گفتگو می کند آنانی هستند که به امید کسب روزی از ده به شهر آمده اند و در اینجا دچار فقر و درماندگی شده اند و از ادامه زندگی عاجز مانده اند. دسته دیگر آنانی هستند که زحمت کار کردن را به خود نمی دهند و گدایی را بر کار ترجیح می دهند (ص ۴۲). تالستوي نمونه های از تجربی شخصی اش از دسته اخیر می آورد که حتی با وجود مهیا شدن کار و وسیله معاش همچنان ترجیح ایشان بر زندگی سابق قرار دارد و از کار می پرهیزند. او این دسته از فقرا را "دروغگویانی" نام می نهد که حتی ترحم برانگیز هستند (ص ۴۳). اینگونه او به علت مهمی در پیدایی فقر پی می برد که با مسائل "تربیتی" گره خورده است، چرا که در نقطه مقابل ایشان، او مردان فقیری را نیز می بیند که داشته آن ها از مال دنیا دو بازو بیش نیست و در مقابل دستمزد ناچیزی در جنگل به کار سخت و طاقت فرسایی مشغول اند و به سختی روزی خویش را به کف می آورند، لیکن حاضر به گدایی نیستند (ص ۴۱). حتی ایشان قسمتی از درآمد ناچیز خود را به دیگران کمک می کنند. در نقطه مقابل این مردان کسانی نیز هستند که مدعی اند که اگر پولی داشتند تجارتی را آغاز می کردند، به شهر خویش باز می گشتند و وعده های دروغین دیگر. در مشاهدات شخصی خود، تالستوي به یکی از آن ها مبلغی برای خرید اَره و همچنین آدرس محلی را که می تواند در آن کار کند، می دهد اما آن شخص هرگز برای کار به آن محل مراجعه نمی کند (ص ۴۲). بسیاری از کسانی که تالستوي با ایشان ملاقات داشته است، بر این باور بوده اند که برای بازگشت به زندگی سابق خود پیش از هر چیز به اين نیاز دارند كه سر و وضع ظاهری خود را درست کنند. او سخت مخالف این باور است و معتقد است علت این همه بدبختی نه در ظاهر، بلکه در درون ایشان نهفته است و تغییر ظاهر ایشان هرگز به خوشبختی آن ها نخواهد انجامید (ص ۸۳). او بدبختی و بی نوایی آنان را "زاییده مقتضیات و عوامل خارجی" نمی یابد. بلکه علت این بدبختی از نظر وی در درون خود آن ها نهفته است و معتقد است علت و عامل این بدبختی ها را نمی توان تنها با بخشش مرتفع ساخت (ص ۷۴). تنها از راه درمان درونی و تربیت است که می توان به نتیجه مثبت دست یافت. حتی اگر ایشان بتوانند ظاهر خویش را بیارایند، تفاوتی در اصل موضوع پدیدار نخواهد شد و خیلی زود به همان ظاهر پیشین خود بازخواهند گشت.راه چاره تنها در تغییر تفکر و استنباط آنان از زندگی قرار دارد (ص ۸۴). در بررسی گروه دوم او اعتراف می کند که به اشتباه گمان می کرده می تواند به ایشان کمک کند: برای یکی از این زنان شغلی به عنوان آشپز پیدا می کند و در کمال ناباوری متوجه می شود که پیشه "آشپزی" از نگاه آن زن حرفه ای حقیر و ناچیز است. در نگاه این زنان شیوه زندگی شان متعادل و درست است و میلی به تغییر آن در سر ندارند و همین موضوع ریشه و اساس بدبختی و درماندگی آنان است (ص۹۰-۸۹). "این زنان در زندگی خود چیز ناپسند و زشتی نمی یافتند، می دیدند که دیگران تحقیرشان می کنند و ناسزا می گویند ولی نمی توانستند علت این تحقیر و تنفر را دریابند"(ص ۹۱). ایشان دلیلی برای تغییر وضعیت خویش نمی دیدند و تا خود به این باور نرسند، دیگری هرگز نخواهد توانست وضعیت ایشان را اصلاح بخشد. در مورد گروه سوم نیز تالستوي به نتیجه یکسانی می رسد که روش او برای حل مشکلات ایشان، خطاست. او ریشه بی کاری و فقر در این کودکان را نیز در تربیت نادرست می یابد. تربیتی که اصلاح آن تقریباً غیرممکن می نماید و با قرار گرفتن در محیط زندگی ثروتمندان نه تنها بهتر نمی شود، بلکه رو به وخامت نیز می گذارد. "سریوژا" کودک فقیری است که آموخته بود "می توان بدون انجام کار و تحمل رنج و زحمت شاد و آسوده زندگی کرد و به همین دلیل عادت به کار را از دست داده بود" (ص ۹۵). این کودک فقیر با قرار گرفتن در محیط زندگی متفاوت به تجربه آموخته بود که می توان بدون کار زندگی همراه با رفاه داشت. او ترجیح می داد در دسته کولی ها قرار گیرد تا در آشپزخانه کار کند و یا همراه مرد فقیری به ده رود و نزد او زندگی کند. سریوژا در خانه تالستوي مشاهده کرده بود که دیگران به ویژه کودکان هم سن او کار نمی کنند، اما متوجه نشده بود که فرزندان تالستوي وظایف دشواری چون آموختن لاتین را برعهده دارند و زمان را به بیهودگی نمی گذرانند. روشن است که او در هر سه گروه، ریشه فقر را تنها در مسائل "تربیتی" می یابد. در این مرحله به گفته خودِ تالستوي حس ترحم نسبت فقرا در او متعادل تر شده و احساس گناهی که پیشتر نسبت به ثروت خود در مقابل ایشان داشت، کاهش می یابد (ص ۹۸). همچنین اگر در آغاز از حس ترحم خویش نسبت به فقرا احساس شرمساری می کرد، اما اینک با یافتن فقرا و کمک کردن به ایشان احساس شادی به او دست می داد (ص ۹۹). او پی می برد که داستان هیچ یک از فقرا درست نیست و آن ها تنها به او و دیگران به چشم کیسه پولی می نگرند که تا آن جا که می توانند باید از او دریافت کنند و این کار نه تنها به وضع ایشان پایان نخواهد داد، بلکه وخیم تر نیز خواهد شد (ص ۱۰۲) و اینچنین به این حقیقت تلخ می رسد که راهی درست برای کمک به آن ها نمی شناسد (همان). در این مرحله از بحران روحی خویش، تالستوي دیگر به دنبال سرشماری فقرا و یا پرسش علت فقر ایشان نیست (ص ۱۰۵) حس نیکو کاری در او نابود می شود، اما شوق یافتن راهی برای برچیدن این مشکل اجتماعی همچنان در او باقی ماند (ص ۱۱۰). تالستوي میان ثروتمندان و فقرا دیوار عظیمی می یابد که آن را «ثروت» و «تربیت» نام می نهد و آن را حاصل ثروت می داند (ص ۱۳۳). نسخه ای که می دهد آن است که ثروتمندان باید فقرا را نزد خود نگاه دارند (ص ۱۳۳). وي خود و دیگر مردمانِ ثروتمند را در ایجاد فقر اجتماعی مقصر می داند. تالستوي در ابتدا بر آن باور بوده كه میزان ثروت نماینده مقدار کاری است که شخص انجام می دهد اما با شروع کمک به نیازمندان به این نتیجه می رسد که این ثروت حاصل رنج دیگران است و مقدار پول و درآمد نمی تواند نماینده میزان کار و زحمت باشد. حتی در بسیاری موارد پول نماینده ظلم و بیدادگری است(ص۱۵۸-۱۴۲). در اینجاست که او رو به سوی آموزه ها و اندیشه های مذهبی در یافتن پاسخ سوال خویش، می آورد: "باید اشخاصی که دو دست لباس دارند یک دست آن را به کسانی بدهند که فاقد پوشاک اند و غذای خود را با گرسنگان تقسیم کنند" (سن- ژان) (ص ۱۵۹). "فقرا خوشبخت اند. بدبختی نصیب ثروتمندان است، چون این گروه نمی توانند هم خدمتگزار خداوند و هم فرمان بردار شکم خویش باشند" (عیسی مسیح) (همان). "کسی که نتواند از همه چیز خود، خانواده، فرزند، برای پیروی او دست بکشد، پیرو و مرید او نخواهد بود" (ص ۱۶۰-۱۵۹). در مجموع تالستوي به آن جا می رسد که برای رهایی از سنگینی بار این گناه باید درصدد بهبود وضعیت زندگی دیگران برآید (ص ۱۶۰)، دیگران را از زحمت کشیدن برای خویش رها سازد، حاصل رنج آنان را به کار نگیرد و یا آن که خود به انجام امور زندگی خویش بپردازد و بدین ترتیب از رنج روحی خلاصی یابد (۱۶۲-۱۶۱). نگاه تالستوي در این یادداشت ها نگاه مذهبی و برابری «مطلق» تمامی آدمیان است. او معتقد است مالکیت زمین بی معناست. در واپسین روزهای عمر خویش تمامی اموال و دارایی خود را با وجود مخالفت شدید همسرش به فقرا و نیازمندان می بخشد. وی نگاهی بسیار ایده آل گرایانه نسبت به اجرای عدالت الهی بر روی زمین دارد. صحیح است که تمامی مردم از سفید و سیاه و به هر زبان که سخن می گویند، در برابر خداوند متعال برتری نسبت به دیگری ندارند، ولی اعمال ایشان ملاکی است برای سنجش برتری برخی که نیک سرشت هستند در برابر مردمان پلید. پس"سلسله مراتب مذهبی" برای انسان ها در مقابل پروردگار معنا می یابد. برخی از این مردمان در این سلسله مراتب عمودی مذهبی در بالاترین نقطه قرار می گیرند. ایشان پیامبران و برگزیدگان از سوی خداوند هستند. برخی نیز در نازل ترین جایگاه در این سلسله مراتب قرار می گیرند. ایشان بد کرداران و گناهکارانند. بسیاری نیز در میان آنان قرار می گیرند. پس می توان به درستی به این نتیجه رسید که علی رغم آن که همه آدمیان با یکدیگر برابرند، پاره ای توانایی ها موجب برتری یافتن عده ای بر عده دیگر می شود و به هر حال گریزی از آن نیست. این برتری در مقابل خداوند برتری عرفانی، مذهبی و اعتقادی است. در روی زمین خاکی نیز ملاک های دیگری برای برتری یافتن گروهی بر گروه دیگر عمل می کند. این ملاک ها بسیار متنوع و گسترده اند. سلسله مراتب عمودی "اجتماعی"، "موقعیتی"، "سنی" و حتی در برخی ملل "جنسیتی" از آن دسته است. دارا بودن مجموعی از این عوامل و یا برخی از آن ها می تواند موجب برتری یافتن و غنی تر شدن گروهی نسبت به گروه دیگر شود. از جمله می توان به توانایی های فیزیکی، علمی، تجربی و ... اشاره کرد. پس هم ایشان که برای رسیدن به این توانایی ها کوشیده اند، حق دارند از نعمات فزون تری در ازای خدمات خویش بهره گیرند. صد البته تقویت معیارهای معنوی و اخلاقی در همه ایشان نیز چون توانایی های دیگر حائز اهمیت است، چرا که این توانایی هاست که بشر را ارزشمندتر کرده و مفاهیمی همچون نیکوکاری، گذشت و ایثار را شکل می دهد. همگان در هر جایگاه و مقامی که قرار دارند، اگر بکوشند به وظیفه خویش به درستی و به کمال عمل نمایند و همواره بیاندیشند چگونه می توان موجب ارتقاء وضعیت اجتماعی اطرافیان خویش (چه در حوزه خانواده و چه در حوزه اجتماع) شد، از این مسیر ممکن است به تربیت اجتماعی و اخلاقی دیگران نیز دست یابند و فقر اجتماعی را که فقر فرهنگی نیز امروزه در همان دایره تعریف می شود، مرتفع سازند و یا آرام آرام به روند مرتفع ساختن آن کمک نمایند. نويسنده: دكتر مریم شفقی، عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی و عضو شوراي فرهنگي ايراس پانوشت: لف نیکلایویچ تالستوي. چه باید کرد. ترجمه و مقدمه: دکتر مهدی سمسار. تهران: انتشارات جامیپايان متن/

Viewing all articles
Browse latest Browse all 1766

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>