ايراس؛ "ايوان آلکسييويچ بونين" (۱۸۷۰تا۱۹۵۳) از نويسندگان و شاعران معاصر روسيه بود که در نيمه عمرش مجبور به ترک وطن شد و زندگي در فرانسه را برگزيد. او اولين نويسندۀ روس بود که توانست در سال ۱۹۳۳ جايزۀ نوبل را دريافت کند. وي از ۶۶ سال فعاليت ادبي خود، نيمي را در روسيه و نيمي ديگر را در فرانسه سپري کرد. منتقدان زيادي دربارۀ بونين و آثار او نگاشتهاند و معتقدند که بونين تا زماني که در روسيه بود به داستانهايي با مضامين خارج وطني ميپرداخت و پس از مهاجرت به داستانهايي روي آورد که از روسيه و ميهنش و زندگي مردمان روس سخن ميگفت. بونين همان است که "آنتون چخوف" کمي پيش از مرگش خواسته بود تا به وي پيغام دهند نويسندۀ بزرگي خواهد شد. همان است که "لف تالستوي" دربارۀ نويسندگياش ميگويد: «چنان مينويسد که حتي تورگينف هم نميتوانست، من هم که ديگر جاي خود دارم» و "ماکسيم گورکي" هم او را اولين نويسندهي تواناي ادبيات معاصر روسي خوانده است. بونين هم شاعر بود و هم نويسنده. گرچه بسياري نثر او را قويتر از شعرش ميدانند، اما او در شعر نيز همانقدر توانمند و نکتهبين بود که در نثر. او خود مرزي ميان شعر و نثرش نميبيند و اينکه نثر آهنگين و زيبايي دارد به سبب شاعر بودنش است. بونين كه علاقۀ زيادي به سرودهها و حکايات سعدي داشته، هميشه كتاب گلستان و بوستان سعدي را در کنار قرآن با خود همراه داشته است. ايوان بونين به دليل وضعيت بد مالي خانوادهاش که در شمار اشرافهايي محسوب می شدند که فقير و ورشکسته شده بودند، نتوانست تحصيل کند. خود در يادداشتي گفته است که من هميشه تنها بودم و دوستي نداشتم، چرا که به مدرسه نرفتم تا دوستي بيابم. گرچه از لحاظ خانوادگي، از اشراف بزرگ و نامدار بودند ولي مانند بسياري از کودکان روستايي از ادامه تحصيل بازماند و هر آنچه آموخت در آغاز با ياري برادرش "يوليا" و بعدها با تلاش و همت خودش بود. اولين اشعار بونين با نامهاي «فقير» و «برفراز قبر نادسون» به سال ۱۸۸۷ در مجلۀ "رودينا" به چاپ رسيد و از آثار برجستۀ او ميتوان به «سيبهاي آنتونوف»، «روستــا»، «آقايي از سانفرانسيسکو»، «آفتابزدگي»، «وادي بيآب»، «روزهاي لعنتي»،«زندگي آرسنييفـ»، «کوچهباغهاي سايهسار» و »عشق ميتيا» اشاره کرد. بونين که چندان با بلشويکها ميانه خوبي نداشت در ۱۹۱۸ به شهر اودسا که در تصرف آلمانيها بود، رفت و درنهايت در فوريه ۱۹۲۰ روسيه را به مقصد فرانسه ترک گفت و در همانجا درگذشت (۱۹۵۳) . وي اولين نويسندۀ روس بود که در ۱۹۳۳ جايزه نوبل ادبيات را دريافت کرد. در سالهاي پاياني عمرش مشغول نگارش کتاب خاطرهنويسي دربارۀ چخوف بود که ناتمام ماند و پس از مرگش در نيويورک منتشر شد. او با نويسندگاني مانند "تالستوي"، "چخوف"، "آندرييف"، "کوپرين" و "گورکي" روابط دوستانه داشت. بونين عاشق سفر بود و يکجا بند نميآمد. اصلا نميتوانست براي مدتي طولاني در جايي مستقر باشد. روح تشنهاش به دنبال کشف احساسات و پديدههاي ناب زندگاني بود. طي سالهاي ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ سفرهاي مختلفي در سراسر روسيه داشت، در آغاز قرن بيستم دور اروپا را گشت، همچنين به سرزمينهاي خاور دور و کشورهاي آسيايي از جمله سوريه و فلسطين سفر کرد. بونين گرچه سالهاي زيادي را در خارج از روسيه به سر برد، ولي هميشه قلبش براي وطن ميتپيد و به سنتهاي ادبيات روسي پايبند بود. وي در آثارش مانند هر شاعر و نويسندهي ديگري احساسات و مشاهدات خود را در قالب الفاظ و کلمات ترسيم نموده و به موضوعات مختلفي از جمله عشق، زندگي، مرگ، طبيعت، روستا، شرق، روان آدمي، و حتي اسلام و قرآن ميپردازد. شايد بتوان آثار او را به دو دستۀ کلي پيش از انقلاب اکتبر و آثار دوران مهاجرت تقسيم کرد. در دورۀ دوم آثار او بيش از پيش شاعرانه، احساسي و آهنگين ميشوند که حاکي از احساس او به ميهن و غم دوري از آن است. او به درگيريهاي سياسي و اجتماعي علاقهي چنداني نداشت و برايش روابط ميان آدمها اهميت بيشتري داشت و تا پايان عمر بر اين عقيده راسخ ماند. مهاجرت تأثير زيادي بر بونين و آثار او داشت و شايد اگر در روسيه ميزيست آثار ديگري مينگاشت. بونين مهاجر بود و مهاجر زاده شده بود. حتي اگر سرنوشت بهگونهاي رقم ميخورد که در روسيه ميماند و تا پايان عمر هواي آنجا را نفس ميکشيد باز اين ذهن مهاجر او بود که به پرواز درميآمد و نويسنده را با خود ميبرد. يکي از موضوعاتي که بهويژه بونين در دوران پيش از انقلاب اکتبر به آن پرداخته است، طبيعت است. طبيعت زيبايي که مظهر زندگي و خلقت بوده و هميشه بونين را به تفکر واميداشته است. بونين با چنان جزئياتي طبيعت و عناصر آن را توصيف ميکند که کمتر نويسندهاي قادر به انجام آن است. تغيير فصول و روز و شب و مرگ و زندگي طبيعت و اين جريان سيال هستي عمق زيادي به داستانها و اشعار اين نويسندۀ بازمانده از نسل نويسندگان کلاسيک روسي بخشيده است. در وصف پاييز از مجموعه غزلهاي برگريزان ميخوانيم: قيام ميکنند چونان ستونهايي در شفق جنگلها به رنگ خون، بيجنبوجوش زمين در نقرۀ يخزده، و پاييز پوشيده در شوگاي خزدار، با صورت رنگپريدۀ شسته، آخرين روز ديدار در جنگل، پا مينهد به هشتي کلبه. در آثار دوران مهاجرت بونين بيش از پيش به مسئلۀ عشق ميپردازد. عشق براي او مقدس است و انسان نبايد با جهالت خود آن را تباه سازد. عشقي براي او خوشايند است و واقعيست که در آن وصل نباشد. عشقهاي بونين آني و گذرا در لحظهاي جرقه ميخورند و دو نفر را به اوج لذت و زيبايي ميرسانند و در همان اوج خاتمه يافته و يادي سرشار از زيباترين لحظات براي افراد باقي ميگذارند. نمونه بارز و زيباي اين تفکر و انديشه را در داستان « آفتابزدگي» ميبينيم. از ميان آثار بونين «زندگي آرسنييف» را که در واقع شرح وقايع زندگي نويسنده است و "آلکسي"، شخصيت اصلي رمان، خود بونين است، بهترين اثر او ميدانند. در اين رمان هم از عشق سخن رفته است و هم از يادها و خاطرات گذشته، هم از تنهاييهاي انسان معاصر گفته شده و هم از انديشههاي عميق فلسفي و معنوي و بونين به وضوح استعدادها و تفکرات خود را در قهرمان اثر به خواننده نمايانده است. آثار بونين سرشار از يادها و خاطرات است. اينکه بونين در آثارش بارها به گذشته بازميگردد ريشه در انديشههاي او پيرامون عنصر زمان دارد. او معتقد بود هرگز نميتوان به گذشته بازگشت مگر در داستانها و قصهها. بنابراين شوق عجيبي در خصوص يادها و خاطرات گذشته در وي و آثارش ميبينيم. بدينترتيب، بونين سه زمان حال و گذشته و آينده را به زيبايي پيوند ميداد. بونين در سن هشتاد و سه سالگي در اتاقي محقر در پاريس، در فقر و در آغوش همسرش جان باخت. درحاليکه دستنويس ناتمام کتاباش دربارۀ چخوف روي ميز قرار داشت. آثار بونين جداي از فرهنگ ملي روسي و هنر ادبي روسي نيستند. "ماکسيم گورکي" نويسندۀ تواناي روس ميگويد: "بونين را از ادبيات روسي بيرون بکشيد، آنگاه از رونق خواهد افتاد، از درخشش نويدبخش حيات و جلوۀ نوراني روح تنها و سرگردان او محروم خواهد شد." زندگي دوم و به عبارتي جاودانۀ نويسنده، از آنجايي آغاز شد که آثارش در روسيه شوروي، در ميهناش حياتي دوباره يافت. در حال حاضر آثار بونين در ميان نويسندگان مهاجر در رديف پرخوانندهترين کتابهاست و همراه با آثار نويسندگان مهاجر ديگري مانند نابوکاف و گازدانف از استقبال خوبي برخوردار هستند. در ايران هم چند داستان از بونين به زبان فارسي برگردانده شده است که از مشهورترين آنها ميتوان به" آقايي از سانفرانسيسکو" اشاره کرد. بونين خود را پرندهاي ميدانست که آشيانش را از دست داده بود و حس عميق دلتنگي او را در اين شعر که تنها دو سال بعد از مهاجرت سروده است ميتوان ديد: پرنده لانه دارد، درنده خانه دارد. چه غمناک بود براي قلبي جوان، آنهنگام که رفت از خانۀ پدري، و به او گفت ببخش مرا! درنده خانه دارد، پرنده لانه دارد، دل ميتپد، غمگين و پرطنين، آنهنگام که برخود صليبکشان، به خانهاي پا مينهم بيگانه و اجارهاي، با کولهبار ديگر مندرسشدۀ خويش! منابع: بالديروا، ليدينيوف. ايوان بونين. داستان¬ها: تحليل متن. مسکو، انتشارات دروفا، ۲۰۰۲. Болдырева Е.М., Леденев А.В., И.А. Бунин. Рассказы: Анализ текста. Основное содержание. Сочинения. – М.: Дрофа, ۲۰۰۲. ميخائيلوف، بونين. مجموعه آثار، مسکو، انتشارات خوددوژستوننايا ليتراتورا، ۱۹۸۴. Михайлов О., Бунин И.А. Избранные сочинения. – М.: Художественная литература, ۱۹۸۴. ايوانوف، کالوژنايا، صد نويسندهي بزرگ، مسکو، انتشارات وچه، ۲۰۰۲. Иванов Г.В., Калюжная Л.С. ۱۰۰ великих писателей. –М.: Вече, ۲۰۰۲. ايوان بونين. سايت ادبي دربارهي نويسنده و آثارش http://bunin.niv.ru/ نويسنده: دكتر مهناز نوروزي، عضو شوراي فرهنگي ايراس؛